-
مثل روزای بارونی ! ...
سهشنبه 10 آذرماه سال 1383 00:42
یه روز دلـم گـرفـتـه بـود مثل روزای بارونــــــی از اون هواهـا که خودت حالو هواشو می دونی اگه بشه با واژه ها حالمو تعریف بکنم تو هم منو ، شعر منو با همه حست می خونی ... آخـه تـو هـم مـثل مـنـی مثل دلای ایرونــــــــــی وقتی هوا ابـری میشه حـالو هـوامـو می دونی ! ...
-
سلام ، خداحافظ ! ...
جمعه 6 آذرماه سال 1383 15:14
سلام ، خداحافظ چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در ِ گمشده بر دیوار همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه ! ...
-
بارون ! ...
شنبه 30 آبانماه سال 1383 22:45
بارونو دوست دارم هنوز بدون چتر و سرپناه وقتی که حرفــای دلم جـا میگیرن توی یه آه ...
-
بنویس ! ...
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 22:27
گفتم : تو که دستت به نوشتن آشناست دلت از جـنـس دل خستهء ماست دل دریا رو نوشتی ، همه دنیا رو نوشتی دل مـا رو بنویس ، دل مـا رو بنویس گفت : دل تو گرمترین ایوانیست که دلم عصر به عصر پای آواز چکاوکهایش ، شعر چشمان تو را می خواند . دل تو راز وجــــود دل مـن دل تو سبزترین برگ بهار ! ...
-
مبهوت ؟! ...
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 19:36
مبهوت در این جهانِ چون برهوت - مبهوت آه ای پدر مگر ، گندم چقدر شیرین بود ؟ و سیب سرخ ، وسوسه حوا را در دامن فریب چرا افکند ؟ آری عِقاب شیطان را من در بهشت دیدم و نیز رنج آدم و حوا را در این زمین ِ زندان و رنج جاودانه انسان را ناگه ، - مشام جان را ، از باغ عشق رایحه ای مست می کند . گفتی که باغ عشق ، بهشت است در باغ عشق...
-
آرزو ! ...
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 22:19
در دل آرزو می کنم شاد باشی و بهترین ها از آنِ تو باشد ، مگر نه این است که سعادت باور رویاها و پی جویی ِ آنهاست ؟
-
برتر از پرواز ! ...
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 15:04
دریچهء باز قفس بر تازگی باغ ها سِرانگیز است . اما ، بال از جنبش رسته است . وسوسهء چمن ها بیهوده است . میان پرنده و پرواز ، فراموشی بال و پر است . در چشم پرنده قطرهء بینایی است : ساقه به بالا می رود ، میوه فرو می افتد ، دگرگونی غمناک است . نور ، آلودگی ست . نوسان ، آلودگی ست . رفتن ، آلودگی ست . پرنده در خواب بال و پرش...
-
پرواز ! ...
جمعه 24 مهرماه سال 1383 20:33
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند تا فالی از قفس به در آرد و اهدا نماید آن فال را به جویندگان خوشبختی تا شاهدانه ای به هدیه بگیرد پرواز ... ، قصهء بس ابلهانه ایست از معبر قفس !!! ...
-
یار سرکش ! ...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 21:36
نـاگـهـان پـرده بـرانـداخـتـه ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه زلف در دست صـبا گوش بفرمـان رقیب اینچنین با همه در ساخته ای یعنی چه شاه خوبـانـی و منظور گدایان شده ای قدر این مـرتبـه نشناخـتـه ای یعنی چه نه سـر زلـف خود اول تـو بدستـم دادی بـازم از پـای درانـداخــتــه ای یعنی چه سخنت رمز دهان گفت و کمر سِر...
-
روی خاک ! ...
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 00:39
هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم ، یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام . روی خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقهء گیاه باد و آفتاب و آب را می مکد که زندگی کند . باروَر ز میل باروَر ز درد روی خاک ایستاده ام ، تا ستاره ها ستایشم کنند تا نسیمها نوازشم کنند . از دریچه ام نگاه...
-
آفتاب مهربانی ! ...
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 01:11
آفتاب مهربانی سایهء تو بر سر من ای که در پای تو پیچید ساقهء نیلوفر من با تو تنها با تو هستم ای پناه خستگیها در هوایت دل گسستم از همه دلبستگیها ... می دانم واژه ها توان بیان عظمت ، پاکی و لطافت روح تو را ندارند . اما ! ... نگاهم کن ، تا همانند سپیدهء صبح نورانی شوم و با نگاه مهربانت که تا همیشه در نگاهم می ماند سرود...
-
آبــی گنبد نمــا ! ...
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 13:56
جــان فــدای آن تــوانــایی کــه مــــا را آفـــرید وز بـــــرای رهـــنـــمـــــایی انـــبـــیاء را آفـــرید تــا صـفـــا یابـد دل مــا هــمــره اشـــک نـیاز لحظه هـای گـرم شب هـای دعـا را آفــرید مـا هـمـه بـیمــار دل بـودیم و رنـجـور گـنــاه آن طـبـیب درد بـــی درمـــان ، دوا را آفـــرید برسر ما بی ستون زد خـیمه...
-
گفتگو با خدا ! ...
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 11:38
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید . خدا لبخند زد ، وقت من ابدی ست . چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟ چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ خدا پاسخ داد ... اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند ، عجله...
-
از فاطمه ! ...
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 00:33
از آب نه از مهر آب می گویم ، از " فاطمه " که هـمـیشـــه " فاطمه " است ؛ پاک و زلال و روشن . بخاطر نام عزیز " فاطمه " به پا می ایستم ، تمام عمر دست به سینه و از سینه ای که از گریه لبریز است می گویم : خاک پای تو هستم تا ابد تا هـمـیشـــه ...
-
گنج ! ...
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 13:17
تنها راه رسیدن به رنگین کمان گذرگاه دل است ، افسانه های پریان را تنها جادوی خیال و نیروی ذهن جان می بخشد ، تنها نقطه ای که بوی آرامش می دهد همان روح توست چرا که رنگین کمان افسانهء پریان و آرامش گنجهایی هستند که ریشه در درون دارند ! ...
-
آنم آرزوست ! ...
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 13:04
گـفـتند یافـت می نشـود جـسته ایم مـــا گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست !!! ...
-
حرف ها ! ...
جمعه 29 خردادماه سال 1383 11:39
امروز و امشب را دستم به قلم نمیرود، پنجههایم بحال خود نیستند؛ به فرمان نیستند؛ بیهوده می کوشم آرامشان کنم، رامشان کنم، یکباره چنان غافلگیر شدهاند که هنوز گیجند، هنوز گیجم! کلمات چنان شتابزده و سراسیمه در فضای خیالم چرخ میزنند، شنا میکنند و به رقص آمدهاند که هیچکدامشان دُم به دست نمیدهند. از دیروز صبح که پرهیبی...
-
لبخند او در خواب ! ...
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 11:40
آب زلال و برگ گل بر آب ماند به مه در برکهی مهتاب وین هر دو چون لبخند او در خواب!...
-
آغاز ! ...
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 11:28
در آغاز راهم؛ میخواهم زندگیم را به کلی دگرگون سازم شاید دیر زمانی بپاید، شاید غمگین شوم، شاید خطر در کمین باشد، و رنجهایم هر دم فزونتر گردند، ولی با همهی اینها یقین دارم موفق خواهم شد ... چرا که تو با منی، حامی من در لحظات خوشی و نا خوشی و این چه دلگرم کننده است ...
-
گلایه ! ...
شنبه 2 خردادماه سال 1383 12:07
برای گـفـتن مــن شعـر هـم به گـل مانده نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده صدا که مرهم فریاد بـود زخـــم مـــــــــــرا به پیش زخــــم عـظـیم دلــم خـجـل مانده از دست عــزیزان چــه بـگـویم گلهای نیست گر هـم گلهای هست دگـر حوصلهای نیست سرگرم بـه خـود زخــم زدن در هـمـه عـمرم هر لحظه جز این دست مرا مشغلهای نیست از...
-
دریچه ! ...
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 12:58
بازو به دور گردنم از مهـر، حلقه کن بر آسمان بپاش شــــــــراب نگاه را بگذار از دریچهی چشم تو بنگرم لـبـخـنـد مـــــــــــــــاه را!...
-
روزت گرامی باد ! ...
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1383 12:26
میدانم در برابر بزرگی روح تو چیزی در خور ندارم. میدانم واژه ها توان بیان عظمت، پاکی و لطافت روح تو را ندارند. اما همین بس که خداوند گل نرگس را آفرید تا من بتوانم در غیابت شاخهای از آن را تصور کنم و به یاد نگاه مهربانت که تا همیشه در نگاهم خواهد ماند سرود آزادی و یگانگی سر دهم! ... " روز اول که به...
-
قصه ی من ! ...
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1383 16:42
خـورشید صـورت مـاهـت لبخند مـیزند این قـلـب پـارهپـارهام آبـــاد مــیشـود ای کـاش آن نـسـیم کـه آمد ز کوی تـو دانـستـمی کـه زلف تـو بر بـاد میشود هـر دم دلـم بـه خـاطرههایت سفر کـند اینگـونـه انــدرون دلــم شــاد میشـود چشم و دل و گلایه و این ضجههای من در هـجـر تـوسـت کـه فـریاد مــیشـود لبخند ، کوی ، سفر ،...
-
گردش سایه ها ! ...
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 11:24
زمین باران را صدا می زند گردش ماهی آب را میشیارد . باد میگذرد و نگاه من گم میشود . سایه را بر تو افکندهام ، تا بت من شوی . نزدیک تو میآیم ، بوی بیابان میشنوم . به تو میرسم ، تنها میشوم . کنار تو تنهاتر شدهام . از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است . از من تا من ، تو گستردهای . با تو برخوردم ، به راز پرستش...
-
کاش ... ! ...
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 12:48
کاش لحظههای رفتن نمیبارید اشک چشمام چهرهی سرخ غرورم از شکستن شرمساره ... هق هق دلتنگیامـو مــیشکستم تــوی رگهـام دل پـــرتـحـمـلـم از گـــــریه مـن گـلـه داره
-
تو گل سرخ منی ! ...
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 13:28
تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری - نه ، از آن پاکتری. تو بهاری؟ - نه ، - بهاران از توست. از تو میگیرد وام ، هر بهار اینهمه زیبایی را. سبزی چشم تو تخدیرم کرد. حاصل مزرعه سوخته برگم از توست. زندگی از تو و مرگم از توست. سیل سیال نگاه سبزت ، همه بنیان وجودم را ویرانه کنان میکاود. من به چشمان خیال انگیزت...
-
آشفته بازار ! ...
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 17:42
دلم تنگ است، دلم میسوزد از باغی که میسوزد. نه دیداری، نه بیداری، نه دستی از سر یاری، مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری. عـجب آشفـتــه بــازاری ست دنیا عـجب بیهــوده تکــراری ست دنیا مـیان آنـچه بــاید بــاشد و نیست عجب فـــرسوده دیواری ست دنیا سبـکـبــاران سـاحلهــا نـدیدنـد به دوش خستگان باری ست دنیا مــرا در...
-
محراب ! ...
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 11:44
تهی بود و نسیمی سیاهی بود و ستارهای هستی بود و زمزمهای لب بود و نیایشی من بود و تویی نماز و محرابی.
-
عشق عمومی ! ...
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 21:35
اشـک رازیست لبـخـند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قـصـه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صـدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنانکه ببینی یا چیزی چنانکه بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن . *** درخت با جنگل سخن میگوید عـلــف با صـحـــــرا ستاره با کهکشان و مـن بــا تـــو سـخـن میگویم نــامـت را به من...
-
روزگار ! ...
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1382 12:00
از روزگــــــــار دلم گرفته از این تکـــرار دلم گرفته دلم میخواد گریه کنم بــارون بـبـــار دلم گرفته دلم میخواد گریه کنم گـریه کنـــم گـریه کنـــم...