-
عصر ما!...
شنبه 18 دیماه سال 1389 12:08
ما در عصر احتمال بسر میبریم در عصر شک و شاید در عصر پیشبینی وضع هوا از هر طرف که باد بیاید!...
-
...
جمعه 12 آذرماه سال 1389 19:00
اندوه دل به کردار شب در لابلای درختان آرام در آرامش خاموش میشود...
-
شکوه روشنایی!...
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 14:24
افق تاریک دنیا تنگ نومیدی توان فرساست میدانم ولیکن ره سپردن در سیاهی رو به سوی روشنی زیباست میدانی به شوق نور در ظلمت قدم بردار به این غمهای جان آزار دل مسپار که مرغان گلستانزاد که سرشارند از آواز آزادی نمیدانند هرگز لذت و ذوق رهایی را و رعنایان تن در تور پرورده نمیدانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را
-
...
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 21:06
آبشار میخواند: چون رها شوم ترانهام را خواهم یافت...
-
آدمی!...
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 13:37
آگاه نیست آدمی از گشت روزگار شادان همینشیند و غافل همیرود دل٬ بستهی هواست گزیند ره هوا تن٬ بندهی دل آمد و با دل همیرود هر باطلی که بیند گوید که هست حق حقی که رفت گوید باطل همیرود ماند بدانکه باشد بر کشتیای روان پندارد اوست ساکن و ساحل همیرود!...
-
رویا!...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 15:16
آه ای پروانه رویایت چیست؟ وقت بال زدن
-
غزل برای درخت!...
شنبه 26 تیرماه سال 1389 15:53
تو قامت بلند تمنایی ای درخت! همواره خفته است در آغوشت آسمان بالایی ای درخت. دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زیبایی ای درخت. وقتیکه بادها در برگهای درهم تو لانه میکنند٬ وقتیکه بادها گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند٬ غوغایی ای درخت. وقتیکه چنگ وحشی باران گشوده است٬ در بزم سرد او خنیاگر غمین خوشآوایی ای درخت. در...
-
گندمزار!...
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 11:08
گندم خورشید روستاست وقتیکه باد موج میاندازد در گیسوی طلایی گندمزار ...
-
از کرانهی عدم تا بهشت!...
شنبه 29 خردادماه سال 1389 11:36
کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف، بی سایهی درختی، شبح بنایی، سواد آبادیای، انتهای زمین پایان سرزمین حیات، آنجا که گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم، آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند. آنجا که پیامبر میسازد، آنجا که خدا حضور دارد، آنجا که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفهی بلند آسمانش بهگوش...
-
هرچه زیبایی و خوبی...روزت مبارک
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 11:01
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنهی اوست مثل گل، صحبت دوست مثل پرواز، کبوتر می و موسیقی و مهتاب و کتاب٬ کوه، دریا، جنگل، یاس، سحر این همه یک سو، یک سوی دگر چهرهی همچو گل تازهی تو! دوست دارم همه عالم را لیک هیچکس را نه به اندازهی تو!...
-
به کامت باد آزادی!...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 12:40
وطن سبزی، سپیدی، سرخ گونی مبادا دشمنت را جز زبونی...
-
غروب!...
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 19:49
می چکد سمفونی شب آرام روی دلتنگی خاموش غروب. مغرب از آتش افسردهی روز بیصدا میسوزد. میبرد نغمهی دلتنگی را باد جنوب تا کند زمزمه بر بام هوا. نیست حرفی بر لبانش لیکن مانده با خاموشیش مطلبها ...
-
موسیقی عشق
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 10:42
استادم چون تارهاى زندگیام بهکوک باشد آنگاه به هر زخمهی تو موسیقى عشق برخواهد خاست...
-
پس از باران!...
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 09:52
گل از طراوت باران صبحدم لبریز هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز صفای روی تو ای ابر مهربان بهار که هست دامنت از رشحهی کرم لبریز
-
بهار
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 21:58
در نور فانوس بهاری من هستم تو هستی! ...
-
آبی!...
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 10:27
لحظهی خوب لحظهی ناب لحظهی آبی صبح اسفند لحظهی ابرهای شناور لحظهی روشن و ژرف جاری حاصل معنی جملهی آب لحظهای که در آن خندههایت جذبه را تا صنوبر رسانید لحظهی آبی باغ بیدار لحظهی روشن و نغز دیدار...
-
تا آُفتابی دیگر!...
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 23:09
رهروان خسته را احساس خواهم داد ماههای دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت نورهای تازهای در چشمهای مات خواهم ریخت لحظهها را در دو دستم جای خواهم داد سِهرهها را از قفس پرواز خواهم داد چشمها را باز خواهم کرد خوابها را در حقیقت روح خواهم داد دیدهها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند نغمهها را در زبان چشم خواهم کاشت...
-
هوای...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 21:29
باران هاشور میزند خردک خردک مقابل چشم چون دانههای گندم که از کمباین میپاشد. بعد ناگهان٬ آفتاب! آدمی اگر چنین باشد دیوانه میخوانیم[اش]. اما در تندباد سر فرومیبریم در گریبان با یک کلام باز باران ؛ باز آفتاب!...
-
گلبانگ تو!...
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 20:49
ساز تو دهد روح مرا قوت پرواز از حنجرهات پنجرهای سوی خدا باز احساس من و ساز تو جانهای همآهنگ حال من و آوای تو یاران هم آواز گلبانگ تو روشنگر جان است بیفروز قول و غزلت پرچم شادی است برافراز...
-
دلم تنگه...
شنبه 12 دیماه سال 1388 20:06
سکوت اینجا صدای تو هوا اینجا هوای تو پر از تکرار این حرفم دلم تنگه برای تو ...
-
در برون رفت از شب یلدا!...
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 10:50
دیده در صبح رخ دوست ز هم وا کردیم چهره در آینهی پاک تماشا کردیم بزمی آراسته کردیم ز رزم آرایان وندر آن حلقه به صد غلغله غوغا کردیم ننشستیم و گرفتیم به کف دامن دوست آنک از دوست همه دوست تمنا کردیم سرو آزاد که از باد خزان خم شده بود با بهار نفس بر شده بالا کردیم بس نهادیم من خویش چو دل در بر هم خانهی عشق بنا ز آب و گل...
-
اندیشه!...
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 23:27
غروب پاییز فقط به پدر و مادرم میاندیشم ...
-
زمزمهای در باران!...
شنبه 7 آذرماه سال 1388 19:36
من، خوابهای کودکیام را با گریههای پیری تعبیر میکنم چون عکس برگهای بهاری در آبهای راکد پاییز. آه ای درختها در زیر شاخههای شما خوش فراغتیست دست خنک به گونه فشردن باران عاشقانهی شب را با اشک خود، مکیدن و خوردن. گهگاه ، قطرههای زلالش را چون مهرههای جامد تسبیح یا روزهای مردهی دیرین در لابهلای پنجه، شمردن. با...
-
نرم نرمک می رسد اینک خزان!...
شنبه 30 آبانماه سال 1388 22:03
آن هنگام که برگهای خزان زیر قدمها صدا میکنند روزها کوتاه و شبها بلند میشوند٬ اولین هیمههای هیزم در بخاریها صدا میکنند از آرامش لبریزم ... به فصلها هماهنگشدن به رازی میماند ! شکوه نامیرایی را حسکردن تا بدانی که هیچچیز تا ابد نمیپاید و هیچ اتفاقی بیدلیل رخ نمیدهد !
-
آرزوی پاک!...
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 09:49
پرواز دستهجمعی مرغابیان شاد بر پرنیان آبی روشن در صبح تابناک طلایی آه ای آرزوی پاک رهایی...
-
آمدی چاره کن کار ما را...
جمعه 8 آبانماه سال 1388 11:43
-
...
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 19:47
با ابرها به حرکت در آمدن بر آنها معلق ماندن جهان را از بالا دیدن نگاهی دیگر درکی جدید... اصل هر چیزی ساده است بی معنا و اهمیت تنها ارزش نفس زندگیست... بیهمتا می آید و میرود و دوباره میآید ! به ماندن اعتماد نکن ! ...
-
تولدت مبارک قشنگ عمه
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 12:48
-
آدمها ۲!...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 12:40
آ دمها بر چهار گونهاند؛ یعنی بر هزار گونهاند اما همهی تقسیمبندیها که به کار ما نمیآید؛ ما با همین چهار جور آدم سروکار داریم: ۱. آدمهایی که سردرشان بلند و پر ابهت است و چشمگیر... ۲. بعضیها برعکسند، سردر متواضع و خودمانی و سادهی باغی را دارند یک لنگ در چوبی بیرنگ و ارزانقیمت و بینقشونگار، که دست هر کسی...
-
سراب!...
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 13:34
تا آب شدم سراب دیدم خود را دریا گشتم حباب دیدم خود را آگاه شدم غفلت خود را دیدم بیدار شدم به خواب دیدم خود را ... ادامه مطلب ... -->