شاه بیت ! ...
من ندانم که کیَم !
من فقط می دانم
که تویی ٬
شاه بیتِ غزل ِ زندگیم ! ...
...
کِز کردی تو شونه هاتو خودتو می بینی
پرده ی پنجره ی چشاتو بردار و ببین دنیا رو
دیدنیه
چشم ما رفتنیه
زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی ده
...
دیده ام دیدنی ِ دنیا را
چرخه و چرخشه و پرگاره
"خیابون مهم تر از پاهای ژان پل سارتر ِ
منظورم رفتِ و جای رفتِ
چمن از نگاه پابلو نردا جدی تره
منظورم سیره و منزلگه سیر
سیستم سرگیجه ی کار و حقوق
لذت جویدن و مزه رو
کافکا خنثی کرده
منظورم غریزه و قانونِ
تـُـکه پا رفتن همسایه ی واگنر اونو دلخور کرده
منظورم رابطه و دریافتِ
سرویس کامل بشقابای مادام بووَری
هنر آشپزیشو لوث کرده
" منظورم عاطفه و تکنیکِ
پشت این پنجره
علم
چتر شب دستشه و از آفتاب حرف می زنه
با کت وارونه در باب حواس
با کفش لنگه به لنگه در باب جهت
با هیاهو در باب سکوت
تز میده
پشت این پنجره جز هیچ ِ بزرگ
هیچی نیست ! ...
شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است