واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

باغ آینه ! ...

 

گهواره های خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستاده اند
و خورشیدی از اعماق ،
کهکشان های خاکستر شده را
روشن می کند.

 

تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای.

 

چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم


آینه ای برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم ! ...