من، خوابهای کودکیام را
با گریههای پیری تعبیر میکنم
چون عکس برگهای بهاری
در آبهای راکد پاییز.
آه ای درختها
در زیر شاخههای شما خوش فراغتیست
دست خنک به گونه فشردن
باران عاشقانهی شب را
با اشک خود، مکیدن و خوردن.
گهگاه ، قطرههای زلالش را
چون مهرههای جامد تسبیح
یا روزهای مردهی دیرین
در لابهلای پنجه، شمردن.
با قطرههای روشن باران، رها شدن
در جویبار تیرهی ایام.
رفتن به سوی صبح تولد
رفتن به سوی جنگل سرسبز کودکی
آنجا که قارچهای سبکبال
در زیر چتر کاج کهنسال
از شادی ولادت خود، طبل میزدند.
آویزههای یاس
با خوشههای تازهی انگور
در نازکی، مقابله میکردند.
زاغ سیاهپوش
تصویر باژگونهی
غاز سپید بود
در دوربین آب.
آنجا، گل انار
شیپور سرخ میزد در گوش آفتاب.
آه ای درختها
ای کاش همنژاد شما بودم
تا با شما به جنگل میرفتم.
اینجا، سقوط قطرهی باران در آبگیر
گویی مصاف آینه و سنگ است.
آه ای درختها
در سرزمین خاطر من، جنگ است
جنگی که بامداد تولد را
در سرخی غروبش تفسیر میکند
جنگی که خواب کودکیام را
با گریههای پیری تعبیر میکند
چون عکس برگهای بهاری
در آبهای راکد پاییز.
آه ای درختها
در زیر شاخههای شما، خوش فراغتیست
دست خنک به گونه فشردن
باران غمگنانهی شب را
با زهر اشک، خوردن و مردن!...