واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

روزگار ! ...


از روزگــــــــار دلم گرفته
از این تکـــرار دلم گرفته
دلم می‌خواد گریه کنم
بــارون بـبـــار دلم گرفته
دلم می‌خواد گریه کنم
گـریه کنـــم گـریه کنـــم...

آنکس ! ...


آنکس که مرا طلب کند می‌یابد
آنکس که مرا یافت می‌شناسد
آنکس که مرا شناخت دوستم می‌دارد
آنکس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد
آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می‌ورزم
آنکس که به او عشق ورزیدم می‌کشم او را
و آنکس را که من بکشم خونبهایش بر من واجب است
و آنکس که خونبهایش بر من واجب است...
   
پس من خودم خونبهایش هستم!...


                                                                                             
"حدیث قدسی"

آبی کوچک عشق ! ...


در آئینه وجود او چهره خـود را می‌بینم.
رنگ یاقـوت و ژرفـای آب
رنگ آسمان و سکوت
رنگ رویا
رنگ اشک تـو بر کاغذرنگ عشق، آبی‌ست
و من همه چیز را به رنگ آبی می‌خواهم!...