برف نو ، برف نو ، سـلام ، سـلام !
بنشین ، خوش نشسته ای بر بام .
پاکی آوردی - ای امید سپید ! -
هـمـه آلودگــی ست این ایام .
راه شومی ست می زند مطرب
تلخواری ست می چکد در جـام
اشکواری ست می کشد لبخند
ننگـواری ست می تـراشد نــام
شنبه چون جمعه ، پار چون پیرار ،
نقش همرنگ می زند رسام .
مرغ شـادی به دامگـاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام !
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغــا کـه بـر نیاید گــام !
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کـآتـش از آب مـی کـنـد پـیغـام !
کـام مـا حـاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام ...
خـامسـوزیم ، الغرض ، بـدرود !
تو فرود آی ، برف تازه ، سلام !
تـو فـرود آی
برف تـازه
سـلام ! ...
با سپاس از سکوت عزیز
باید به دیگران آن چیزی را هدیه کنی
که از هیچ جای دیگری نمی توانند بگیرند ! ...
بـوی گـنـدم مال من ، هر چی کـه دارم مال تو
یه وجب خاک مال من ، هر چی می کارم مال تو
آمدی و چشـمم گـریه شد بــرایت
مقدمت مبارک ، چشم دل سرایت
آمدی چـــــــاره کـن کــار ما را کهکشان کن شب تـــار ما را
یا تو خود یاری بـی کسـان کن یا خــبـــــر کـن ز ما یار ما را
آمدی و چشـمم گـریه شد بــرایت
مقدمت مبارک ، چشم دل سرایت