هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم ،
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام .
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقهء گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند .
باروَر ز میل
باروَر ز درد
روی خاک ایستاده ام ،
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند .
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم
در فغان لذتی که پاکتر ،
از سکوت سادهء غمیست .
آشیانه جستجو نمی کنم
در تنی که شبنمیست ،
روی زنبق تنم .
بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر :
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حروف درهم جنون
هر لبی که بر لبم رسید ،
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها .
پس چرا ستاره آرزو کنم ؟
این ترانهء منست ؛
دلپذیر
دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این ! ...
آفتاب مهربانی
سایهء تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید
ساقهء نیلوفر من
با تو تنها
با تو هستم
ای پناه خستگیها
در هوایت
دل گسستم
از همه دلبستگیها ...
جــان فــدای آن تــوانــایی کــه مــــا را آفـــرید
وز بـــــرای رهـــنـــمـــــایی انـــبـــیاء را آفـــرید
تــا صـفـــا یابـد دل مــا هــمــره اشـــک نـیاز
لحظه هـای گـرم شب هـای دعـا را آفــرید
مـا هـمـه بـیمــار دل بـودیم و رنـجـور گـنــاه
آن طـبـیب درد بـــی درمـــان ، دوا را آفـــرید
برسر ما بی ستون زد خـیمه ای فیروزه رنگ
پــــرسـتــــاره آبــــی گـنبدنـمـــــا را آفـــرید
مستی بس تاک را بر پـردهء صدرنگ ریخت
چـشـم عـاشق کُش ، نگاه دلـربـا را آفـــرید
نـازنینـان بـی وفـایی را ز خـویش آمـوخـتـنـد
ورنــه گــردانـنـدهء دل هــا وفـــــا را آفـــرید
تــا پـــریشـــانــی بـیامــوزد ز زلـف دلـبـــران
از نـسـیم صـد سـحـر ، بــاد صـبــا را آفـــرید
ای سیه چشمـان نهال عمرتـان سرسبز باد
نـازم آن صـورتـگـری کز گـل شـمـا را آفـــرید ! ...