واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

شکوه روشنایی!...

افق تاریک
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست
می‌دانم
ولیکن ره سپردن در سیاهی
رو به سوی روشنی زیباست
می‌دانی
به شوق نور در ظلمت قدم بردار
به این غم‌های جان آزار دل مسپار
که مرغان گلستان‌زاد
که سرشارند از آواز آزادی
نمی‌دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمی‌دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را