واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

...

 

آبشار می‌خواند: 

چون رها شوم 

ترانه‌ام را خواهم ‌یافت...

آدمی!...

 

آگاه نیست آدمی از گشت روزگار

شادان همی‌نشیند و غافل همی‌رود

دل٬ بسته‌ی هواست گزیند ره هوا

تن٬ بنده‌ی دل آمد و با دل همی‌رود

هر باطلی که بیند گوید که هست حق

حقی که رفت گوید باطل همی‌رود

ماند بدان‌که باشد بر کشتی‌ای روان

پندارد اوست ساکن و ساحل همی‌رود!...