آگاه نیست آدمی از گشت روزگار
شادان همینشیند و غافل همیرود
دل٬ بستهی هواست گزیند ره هوا
تن٬ بندهی دل آمد و با دل همیرود
هر باطلی که بیند گوید که هست حق
حقی که رفت گوید باطل همیرود
ماند بدانکه باشد بر کشتیای روان
پندارد اوست ساکن و ساحل همیرود!...