واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

دلتنگی ! ...

سکوت اینجا صدای تو
                              هوا اینجا هوای تو
پـر از تکرار این حرفـم
                              دلم تنگـه بـرای تو

روشنی ، من ، گل ، آب ! ...

ابری نیست .
بادی نیست .
می نشینم لب حوض :
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .
پاکی خوشه ی زیست .
...
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست !
چیزهایی هست ، که نمی دانم .
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت .
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه ی برگی در آب :
چه درونم تنهاست ! ...