واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

گردش سایه ها ! ...


زمین باران را صدا می زند
گردش ماهی آب را می‌شیارد
.
باد می‌گذرد و نگاه من گم می‌شود
.
سایه را بر تو افکنده‌ام، تا بت من شوی
.
نزدیک تو می‌آیم‌، بوی بیابان می‌شنوم
.
به تو می‌رسم، تنها می‌شوم
.
کنار تو تنهاتر شده‌ام
.
از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است
.
از من تا من، تو گسترده‌ای
.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم
.
از تو براه افتادم، به جلوه رنج رسیدم
.
با این‌همه ای شفاف
!
و با این‌همه ای شگرف
!
مرا راهی از تو بدر نیست
.
زمین باران را صدا می‌زند،
من تورا
.
پیکرت را زنجره دستانم می‌سازم، تا زمان را زندانی کنم
.
باد می‌دود و خاکستر تلاشم را می‌برد
.
گردش ماهی آب را می‌شیارد
.
فواره می‌جهد
:
لحظه من پر می‌شود!...

کاش ... ! ...


کاش لحظه‌های رفتن نمی‌بارید اشک چشمام 

چهره‌ی سرخ غرورم از شکستن شرمساره ...

هق هق دلتنگیامـو مــی‌شکستم تــوی رگهـامدل پـــرتـحـمـلـم از گـــــریه مـن گـلـه داره 

تو گل سرخ منی ! ...


تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
- نه،
        از آن پاک‌تری.
تو بهاری؟
- نه،
        - بهاران از توست.
از تو می‌گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را.

سبزی چشم تو تخدیرم کرد. 

حاصل مزرعه سوخته برگم از توست.
زندگی از تو و
                  مرگم از توست.

سیل سیال نگاه سبزت،
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می‌کاود.
                                                         

من به چشمان خیال انگیزت معتادم!

سبزی چشم تو
                      دریای خیال.
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز،
مزرع سبز تمنایم را.
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست...

هوس باغ و بهارانـم نیست
ای بهین باغ و بـهـارانـم تـو!