واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

آشفته بازار ! ...


دلم تنگ است،
دلم می‌سوزد از باغی که می‌سوزد.نه دیداری،نه بیداری، نه دستی از سر یاری، مرا آشفته می‌دارد چنین آشفته بازاری. عـجب آشفـتــه بــازاری‌ ست دنیا
عـجب بیهــوده تکــراری ست دنیا
مـیان آنـچه بــاید بــاشد و نیست
عجب فـــرسوده دیواری ست دنیا
سبـکـبــاران سـاحل‌هــا نـدیدنـد
به دوش خستگان باری ست دنیا
مــرا در موج حسرت‌هـا رهـا کرد
عـجب یار وفـــــــاداری ســت دنیا
عـجب خـواب پـریشانی ست دنیاعـجب دریای طوفــانــی ست دنیا

محراب ! ...


تهی بود و نسیمی 

سیاهی بود و ستاره‌ای 

هستی بود و زمزمه‌ای 

لب بود و نیایشی 

من بود و تویی 

نماز و محرابی.

عشق عمومی ! ...


اشـک رازی‌ست
لبـخـند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود 
قـصـه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صـدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان‌که ببینی
یا چیزی چنان‌که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن .

       ***

درخت با جنگل سخن می‌گوید
عـلــف با صـحـــــرا
ستاره با کهکشان
و مـن بــا تـــو سـخـن می‌گویم
نــامـت را به من بگو
دستت را به من بده
حـرفـت را به من بگو
قـلـبـت را به من بده
مـن ریشـه‌هـای تـــورا دریافته‌ام
با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هـایت بـا دستـان من آشنـاست.

در خلوت روشن بـا تـو گریسته‌ام...

دستت را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می‌گویم
بسان ابـــر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان بـــاران که با دریابسان پرنـــده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می‌گوید
زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست!...