واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

غزل برای درخت!...

 

تو قامت بلند تمنایی ای درخت!
 همواره خفته است در آغوشت آسمان
 بالایی ای درخت.
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
 زیبایی ای درخت.
وقتی‌که بادها
 در برگ‌های درهم تو لانه می‌کنند٬
 وقتی‌که بادها
 گیسوی سبز فام تو را شانه می‌کنند٬
 غوغایی ای درخت.
وقتی‌که چنگ وحشی باران گشوده است٬
 در بزم سرد او
 خنیاگر غمین خوش‌آوایی ای درخت.
 در زیر پای تو
 اینجا شب است و شب‌زدگانی که چشمشان
 صبحی ندیده است.
 تو روز را کجا؟
 خورشید را کجا؟
 در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
 پیوند می‌کنی٬
 پروا مکن ز رعد پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
 سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
 با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت...

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام
:)

من میترسم در مورد غزل هایی که تو اینجا مینویسی نظر بدم
یه بار ضایع شدم...

اینه که ... فقط سلام!



شباهنگ سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام بر پری خاتون ما. خوبی دوست جونم؟ فرصت یار گشت و دوباره فرصتی شده تا دل نوشته های قشنگت رو مثل قبل بخونم. شعر قشنگیه. و انتخاب مخاطبش که جای بحث داره.
پروا مکن ز رعد .....

پاینده باشی . دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد