واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

سردمه! ...

 

 سردمه

 مثل آغاز حیات گل یخ.

 مثل یک قایق یخ کرده  رو دریاچه ی یخ، یخ  کردم. 

 بیکرانه ست دریا 

 کوچیکه قایق من    

 

تلخ تلخم  

مثل یک خارَکِ سبز  

سردمه و می‌دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی‌شم.

چه غریبم روی این خوشه‌ی سرخ

...  

همه‌چی از یاد آدم می‌ره 

مگه یادش 

که همیشه یادشه! ...

امروز و فردا! ...

 

امروز 

واژه‌ها، آغازها 

آرزوها، آوازها 

و چشم انتظاری‌های  

دیروز و امروز را 

قسمت می‌کنیم؛

و فردا 

آبرنگ‌ها و رنگین‌کمان‌ها 

تصورات و مناظر دلپذیر را  

چون فرشینه‌ای از احساسات؛ 

با تار و پودی از خاطرات 

و رویاها! ...

...

پژمردن یه شاخه گل نشانی از غفلت ماست 

نتیجه‌ی خاموشی ِ من و تو و آدمــــک‌هاست 

...