تو بالنده تر از سپهر بلندی
تو مهری ،
تو ماهی ،
تو بارنده ابری به هر باغ بی بر
تو خوبی
تو پاکی
تو چون ژاله ی صبحگاه بهاری
تو برگی
تو باری
قرار دل بی قراری
تو ریزنده بر شط شوری و شوقی
تو چون آبشاری
تو سرچشمه ی نور مهر پگاهی
نسیم خوش صبحگاهی
تو نوری
تو شعری
تو شوری
تو ژرفای دریای وجد و سروری
تو روحی
تو جانی
تو یادآور پاکی کودکانی
تو بوی خوش بوستانی
تو شوق نویدی
تو گلهای سرخ و سپیدی
تو مهتاب رویایی تابناکی
تو خورشید خاکی
تو موجی ،
نسیمی
نسیمی که از توست امواج دریا
تو موجی
- که سر پنجه های نسیمش نوازد
تو وجدی
تو شوری
تو حالی
تو شعر خوش حافظی
- لایزالی
تو گلهای باغی
تو مدهوش و مستی
تو هستی
تو ای مایه ی شوق من
شادی من
تو ای گـوهـر پاک آزادی من ...
تقدیم به یگانه بانوی مهربانم
پس این همان کمی آرامش بیجهت ،
کی خواهد رسید ؟!
در حیرتم اینجا
این بید سر به راه ... چرا ؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستن سرشاخههای بلندِ خود حرفی نمیزند !
آیا سکوت
همیشه سرآغاز تمرین ترانه و گفتوگوی باران است !؟
پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری،
بگو کی باران خـواهد آمد ؟! ...