واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

از کرانه‌ی عدم تا بهشت!...

 

کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف،

بی سایه‌ی درختی، شبح بنایی، سواد آبادی‌ای، انتهای زمین

پایان سرزمین حیات،

آنجا که گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم،

آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید

و مذهب بدان می‌خواند.

آنجا که پیامبر می‌سازد،

آنجا که خدا حضور دارد،

آنجا که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفه‌ی بلند آسمانش به‌گوش می‌رسد

و حتی درختش، غارش، هر صخره‌ی سنگ و سنگریزه‌اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می‌شود.

صحرای بی‌کرانه‌‌ی عدم

خوابگاه مرگ و جولانگاه هول ...

آسمان!

کشور سبز آرزوها،

چشمه‌ی مواج و زلال نوازش‌ها، امیدها

و انتظار! انتظار! انتظار...

و آسمانش سراپرده‌ی ملکوت خدا ...

و بهشت! بهشت!

«آنجا که می‌توان آن‌چنان‌که باید، بود»

«آنجا که می‌توان آن‌چنان‌که شاید، زیست»!

و آن‌گاه می‌بینی، در این کویری که به عدم می‌ماند، عدم

آن‌چنان‌که خدا نیز خلقت جهان را در آنجا آغاز کرد،

«انسانی تنها»

این خداگونه‌ی تبعیدی،

در اعماق دور این کویر بی‌کرانه‌ی پر آفتاب،

دست اندر کار یک توطئه‌ی بزرگ است!

توطئه‌ای به همدستی

خدا و عشق،

برای باز‌آفرینی جهان!

«فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن...»

خلقتی دیگر بر روی  ویرانه‌های این عالم،

بر خرابه‌ی هر چه هست،

هر چه بود!

بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بی‌شمار!

جهانی که ساکنان آن سه خویشاوند ازلی‌اند:

خدا ، انسان و عشق.

این است «امانتی» که بر دوش آدم سنگینی می‌کند

و این است آن «پیمانی» که

در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم

و «خلافت» او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین هبوط کردیم

و این چنین است که

به‌سوی او بازمی‌گردیم... 

                                                                      دکتر علی شریعتی

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

سوسن جعفری شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ب.ظ

کویر ...
چه انتخابی ...

یاسر یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

با سلامی و کلامی دیگر
باز ...

مسیح دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ق.ظ http://aaddee.blogfa.com/

سلام

:)

نمی دونی ( نمی دونم ؛ شایدم بدونی ) که

چه لذتی داره که

هر سال بیای و ببینی که

حد اقل یه نفر هست که

این مناسبتو فراموش نکرده و نمی کنه

:)

بازم لذت بردم

هم از متن

هم از واگویه ی اون

سربلند بمونی و ایرونی

%%-

یه دوست جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ

اول سلام
دوم به یاد اون عزیز مظلوم سفر کرده
ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم

تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد