غروب بود و صدای نسیم می آمد
و از حضور بهــار
سماع سبز درختان نشاط آور بود
و رقص نارونی پیر
خاطرات مرا
بی امان ورق می زد ؛
سوال کرد دلم از بهــار
کجای آینه بی زنگ است ؟
و ابتدای شکفتن کجاست ؟
زمان درنگی کرد !
و عکس کودکی ام را
نگاه کرد و گذشت ! ...
آمــــده نــــــوروز در ایران زمـین
خاک ما شد رشک فردوس برین
بوی نـارنـج و تـرنـج و عـطـر بید
مـی توان از تربت حـافـظ شـنـید
خون پـاک عـاشقـی در جـان ماست
ریشه ی این عشق در ایران ماست
هـمـوطـن نــــوروز تـو پـیروز بــــاد
ای وطن هر روز تو نـــــوروز بــــاد