واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

زمستون ! ...

 

تو از آن سوی تابستان برایم سیب می چینی
من این سو مانده ام دلگیر !
در بند زمستانم
به روی شانه ام انداختی بارانی ات را
مبادا یخ کنم
اما نه ؛
آتش شو !
بسوزانم ...