واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

هوای...

  

باران هاشور می‌زند 

خردک خردک مقابل چشم 

چون دانه‌های گندم 

که از کمباین می‌پاشد. 

بعد ناگهان٬ آفتاب! 

آدمی اگر چنین باشد 

دیوانه می‌خوانیم[اش]‌. 

اما در تندباد 

سر فرومی‌بریم در گریبان 

با یک کلام 

باز باران؛ باز آفتاب!...