خدایا! عقیده ام را از دست عُقده ام مصون بدار.
خدایا! به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف ارزانی کن.
خدایا! مرا همواره آگاه و هوشیار دار تا پیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری-مثبت یا منفی- قضاوت نکنم.
خدایا! جهل آمیخته با خودخواهی و حسد؛ مرا رایگان، ابزار قتاله ی دشمن برای حمله به دوست نسازد.
خدایا! شهرت، منی را که "می خواهم باشم" قربانی منی که "می خواهند باشم" نکند.
خدایا! خودخواهی را چندان در من بکش
یا
چندان برکَش، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
ای خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به دینداران ما دین
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به بیداران ما اراده
و به نشستگان ما قیام
و به خاموشان ما فریاد
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به مبلغان ما حقیقت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به فرقههای ما وحدت
و به مردم ما خود آگاهی
و به همه ی ملت ما همت تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش...
میان این برهوت
این منم٬ من ِ مبهوت
بیا بیا برویم
به آستانهی گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطرهی باران ز نو بیاموزیم.
بیا بیا برویم
به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا
بیا که سبزهی آن دشت را لگد نکنیم
و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم.
گیاه تشنه لب دشت را به شادابی
ز آب چشمه شراب شفا بنوشانیم
بیا بیا برویم
و مهربانی خود را به خاک عرضه کنیم
که دشت تشنهی عشق است و شهر بیگانه
بیا بیا برویم
که نیست جای من و تو
که جای شیون نیز
نه سوز سرما اینجا
که خشمی آتش وار
به شاخهی سر نزدهی هر جوانه
میسوزد
نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز
که شعله های غضب جوجه پرستو را
درون بیضه به هر آشیانه میسوزد
تمام مرتجعانِ غول٬ گولِ دنیایند
همیشه سد بلندی به راه فردایند
بیا بیا برویم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
و سخت میترسم
که کار را به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
چگونه می گویی
به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است
بیا بیا برویم
آه من دلم تنگ است
بیا بیا برویم
کجاست نغمهی عشق و نسیم آزادی
در این کویر نبینم نشان آبادی
نشانهی شادی
دلم گرفت از این شیوههای شدادی
بیا بیا برویم
خوشا که رستن و رفتن
به سوی آزادی...
گفتم :
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خستهی ماست
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل ما رو بنویس
گفت :
دل تو سبزترین ماه بهار
دل تو آینهی صبر و قرار
دل تو بقچهی نورانی عشق
دل تو سنگ صبور دل یار
...