واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

نرم نرمک می رسد اینک خزان!...

  

 آن هنگام که برگ‌های خزان  
 زیر قدم‌ها صدا می‌کنند
 روزها کوتاه و
 شب‌ها بلند می‌شوند٬
 اولین هیمه‌های هیزم
 در بخاری‌ها صدا می‌کنند
 از آرامش لبریزم...
 
به فصل‌ها هماهنگ‌شدن
 به رازی می‌ماند!
 
شکوه نامیرایی را حس‌کردن
 تا بدانی که هیچ‌چیز تا ابد نمی‌پاید
 و هیچ اتفاقی بی‌دلیل رخ نمی‌دهد!

آرزوی پاک!...

  

پرواز دسته‌جمعی مرغابیان شاد

بر پرنیان آبی روشن  

در صبح تابناک طلایی 

آه ای آرزوی پاک رهایی...