واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

نرم نرمک می رسد اینک خزان!...

  

 آن هنگام که برگ‌های خزان  
 زیر قدم‌ها صدا می‌کنند
 روزها کوتاه و
 شب‌ها بلند می‌شوند٬
 اولین هیمه‌های هیزم
 در بخاری‌ها صدا می‌کنند
 از آرامش لبریزم...
 
به فصل‌ها هماهنگ‌شدن
 به رازی می‌ماند!
 
شکوه نامیرایی را حس‌کردن
 تا بدانی که هیچ‌چیز تا ابد نمی‌پاید
 و هیچ اتفاقی بی‌دلیل رخ نمی‌دهد!

نظرات 7 + ارسال نظر
سارینا یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://sarinaa129.persianblog.ir

بچه تر که بودم لذت میبردم از اینکه صدای خش خش برگای خشک رو زیر پاهام بشنوم. بعدها یه تعبیری تو یه کتابی خوندم که اون حس قشنگ رو ازم گرفت. نوشته بود برگ ها زیر پاهات ناله میکنن و تو لهشون میکنی...
حالا دیگه اگه برگی اتفاقی زیر پاهام نباشه تلاشی برای شنیدن صداش نمیکنم...
اما آرامش...
دو ترم پیش واسه طراحی یه مجتمع مسکونی استادمون اصرار داشت شومینه کار کنیم.ما هی دلیل میاوردیم که الان شومینه ها همه گازین و سیستم های گرمایی پیشرفته تری میذاریم و به خاطر یه شومینه گازی یه قسمتی رو اشغال نکنیم و جنبه ی تزئینی داره و اینا... استادمون میگفت نه! تصور کنین تو یه روز برفی آدم چه لذتی میبره از شنیدن صدای ترق توروق هیزم تو شومینه. شومینه هاتونو گازی نذارین. سیستم گرمایی بذارین اینم برای "آرامش" حتما داشته باشین...
یاد اون افتادم الان.
... و هیچ اتفاقی بی دلیل رخ نمیدهد...
چه پست کامل و دلبرانه ای بود این پستت پری جان

همراهی با طبیعت همیشه آرامش‌بخشه ساری جان
تو زندگی‌های امروزی شاید نشه مثل قدیم از طبیعت و انرژی‌هاش استفاده کرد ولی یه جاهایی خودمون می‌تونیم شرایط رو فراهم کنیم مثل همین شومینه
ما که برف نداریم ولی تو سرمای مرطوب اینجا که تا مغز استخون آدم نفوذ می‌کنه یه آتیش پرهیزم تو اولین شب سرد پاییزی توی حیاط واقعا لذت‌بخش بود هم صدای ترق توروقش هم گرمای بی‌نظیرش...
پس دل تو رو هم برد
چه خوب!

مسیح یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:06 ب.ظ http://aaddee.blogfa.com

سلام

:)

هیچ اتفاقی بی دلیل رخ نمی دهد ...

:)

خودمونیم
الحق که عجب کابوس توپی می بینی
یه هو در پایان یه سربالایی که اونورش پیدا نیست
با اون سرعت
یه شیب تند به سوی دریا !!!
حتی فکرشم هیجان انگیزه ...

:)

شکوه نامیرایی را حس کنی که
بفهمی که
هیچ چی ابدی نیست !

یه کم برای ذهن عادی مسیح سنگینه !

ولی
گذشته از زیبایی این متن
شایداگه مسیح بود می گفت

تا بدانی که
هر چیزی
تا ابد نمی ماند !

:)

سربلند بمونی و ایرونی

٪٪-

سلام

((:
می بینم که بسی مهیوج(!) (بر ورزن محظوظ) شدی از کابوس توپ من!
تو بهتر از من تصویرش کردی
از هیجان گذشته مسیح
خدا نصیب گرگ بیایون نکنه!
((:
امان از این ذهن عادی مسیح!
منظورت از " هر چیزی تا ابد نمی ماند" اینه که بعضی چیزا می‌مونن بعضی نه؟
به عبارتی
هر چیز رو یک کلمه بخونم(هرچیز) یا دو کلمه ( هر چیز)؟
یا اصلا با توجه به اون شکوه نامیرا هر رو جایگزین هیچ کردی؟
توام سربلند بمونی پسر ایرونی

مسیح سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:08 ب.ظ http://aaddee.blogfa.com/

سلام

:)

خب
این طور که معلومه
ذهن تو از ذهن عادی مسیح بسبازیگوشتره

:)

فکر می کنم
تعریف و معنایی که از ابد توی ذهن می تونه باشه
( در هر لحظه و برای هر کس )
می تونه منشا اختلاف در برداشتا بشه ...

...

دوست داشتم زودتر کابوسو تموم کنم

ولی الان تو این فکرم که
شاید بهتر باشه که
بذارمش برای هفته ی بعد

...

سربلند بمونی دختر ایرونی

سوسن جعفری سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ

بچه که بودم یه بخاری هیزمی داشتبم ...

ولی بچه بودم ... لذتی نبردم.

مسیح چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ http://aaddee.blogfa.com/

سلام

:)

ممنونم پردیخت عزیز

...

سربلند بمونی

٪٪-

مسیح چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:36 ب.ظ

بازم سلام

واااااااااااااای

عجب اشتباهی

ببخشییییییییییییییییییییییییییییییییید

پریدخت عزیز ...

[ از اون شکلکا ]

...

یاسمن پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ق.ظ http://moeod7.blogfa.com

شب‌ها بلند می‌شوند٬

ولی من از این نا تمومی میترسم.

از امتداد تاریکی

جهل

ترس

چشمام دنباله نورن

همیشه خاطره ی شبیخون با منه

این بلندی شاید ترسناکه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد