واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

آبی!...

 

لحظه‌ی خوب 

لحظه‌ی ناب  

لحظه‌ی آبی صبح اسفند  

لحظه‌ی ابرهای شناور 

لحظه‌ی روشن و ژرف جاری 

حاصل معنی جمله‌ی آب 

لحظه‌ای که در آن خنده‌هایت 

جذبه را تا صنوبر رسانید 

لحظه‌ی آبی باغ بیدار 

لحظه‌ی روشن و نغز دیدار...

تا آُفتابی دیگر!...

 

رهروان خسته را احساس خواهم داد
 ماه‌های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
 نورهای تازه‌ای در چشم‌های مات خواهم ریخت
 لحظه‌ها را در دو دستم جای خواهم داد
سِهره‌ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم‌ها را باز خواهم کرد
خواب‌ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده‌ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه‌ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش‌ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه‌ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد...