واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

بر آمدن آفتاب ! ...

 

لبخند او 

 بر آمدن آفتاب را

در پهنه ی طلایی دریا

از مهر ،

         می ستود.

در چشم من لیکن

لبخند او

          بر آمدن آفتاب بود ! ...

قصه ی دخترای ننه دریا ! ...

 

یکی بود یکی نبود .

جز خدا هیچی نبود

زیر این طاق کبود ٬

نه ستاره

           نه سرود .

عمو صحرا ٬ تپلی

با دو تا لپ گلی

پا و دستش کوچولو

ریش و روحش دو قلو

چپقش خالی و سرد

دلکش دریای درد ٬

در باغو بسه بود

دم باغ نشسه بود :

 

« عمو صحرا ! پسرات کو ؟»

لب دریان پسرام .

دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام .

طفلیا ٬ تنگ غلاغ پر ، پا کشون

خسته و مرده ، میان

از سر مزرعه شون . 

تن شون خسته ی کار

دلشون مرده ی زار

دساشون پینه ترک

لباساشون نمدک

پاهاشون لخت و پتی

کج کلاشون نمدی ،

می شینن با دل تنگ

لب دریا سر سنگ . 

طفلیا شب تا سحر گریه کنون

خوابو از چشم به در دوخته شون پس می رونن

توی دریای نمور

می ریزن اشکای شور

می خونن- آخ که چه دلدوز و چه دلسوز می خونن ! :

«- دخترای ننه دریا ! کومه مون سرد و سیاس

چش امید مون اول به خدا ، بعد به شماس

کوره ها سرد شدن

سبزه ها زرد شدن

خنده ها درد شدن 

از سر تپه ، شبا 

شیهه ی اسبای گاری نمیاد ،

از دل بیشه ، غروب

چهچه سار و قناری نمیاد

دیگه از شهر سرور

تکسواری نمیاد . 

دیگه مهتاب نمیاد

کرم شب تاب نمیاد .

برکت از کومه رفت

رستم از شانومه رفت :

تو هوا وقتی که برق میجه و بارون می کنه

کمون رنگ به رنگش دیگه بیرون نمیاد ،

رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون می کنه

سوار رخش قشنگش دیگه بیرون نمیاد .

شبا شب نیس دیگه  ، یخدون غمه

عنکبوتای سیا شب تو هوا تار می تنه.

دیگه شب مرواری دوزون نمیشه

آسمون مثل قدیم شب ها چراغون نمیشه .

غصه ی کوچیک سردی مث اشک

جای هر ستاره سوسو می زنه ،

سر هر شاخه ی خشک

از سحر تا دل شب ، جغده که هوهو می زنه . 

دلا از غصه سیاس

آخه پس خونه ی خورشید کجاست ؟

 

قفله ؟ وازش می کنیم !

قهره ؟ نازش می کنیم !

می کشیم منتشو

می خریم همتشو !

 

مگه زوره؟ به خدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده

موش کورم که  می گن دشمن نوره ، به تیغ تاریکی گردن نمیده !

 دخترای ننه دریا ! رو زمین عشق نموند

خیلی وخ پیش باروبندیلشو بست خونه تکوند

دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی شه

تو کتابم دیگه اون جور چیزا پیدا نمی شه.

دنیا زندون شده : نه عشق ، نه امید ، نه شور ،

برهوتی شده دنیا ، که تا چش کار می کنه مرده س و گور.

 

نه امیدی - چه امیدی ؟ به خدا حیف امید !

نه چراغی - چه چراغی؟ چیز خوبی می شه دید؟

نه سلامی - چه سلامی؟ همه خون تشنه ی هم !

نه  نشاطی - چه نشاطی ؟ مگه  راهش می ده غم؟

 

داش آکل ، مرد لوطی ،

ته خندق تو قوطی !

توی باغ بی بی جون

جم جمک ، بلگ خزون !

دیگه ده مثل قدیم  نیس که از آب در می گرفت

باغاش انگار باهارا از شکوفه گر می گرفت :

آب به چشمه ! حالا رعیت واسه آب خون می کنه

واسه چار چیکه ی آب ، چل تا رو بی جون می کنه

نعشا می گندن  و می پوسن و شالی می سوزه

پای دار ، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش می دوزه

«چی می جوره تو هوا ؟

 رفته تو فکر خدا ؟...»

 

«نه برادر ! تو نخ ابره که بارون بزنه

شالی از خشکی در آد ، پوک نشادون بزنه :

اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه ! »

دخترای ننه دریا ! دلمون سرد و سیاس

چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس. 

ازتون پوست پیازی نمی خوایم

خودتون بسه مونین ، بقچه جاهازی نمیخوایم .

چادریزی و پاچین نداریم

زیر پامون حصیره ، قالیچه و قارچین نداریم .

بذارین برکت جادوی شما

ده ویرونه رو آباد کنه

شبنم موی شما جیگر تشنمونو شاد کنه

شادی از بوی شما مس شه همینجا بمونه

غم بره ، گریه کنون ، خونه ی غم جا بمونه ... »

 

پسرای عمو صحرا ، لب دریای کبود

زیر ابر و مه و دود

شبو از راز سیا پر می کنن ،

توی دریای نمور

می ریزن اشکای شور

کاسه ی دریا رو پر تر می کنن .

 

دخترای ننه دریا ته آب

می شینن مست و خراب

نیمه عریون تنشون

خزه ها پیرهنشون

تن شون هرم سراب

خندشون غلغل آب

لب شون تنگ نمک

وصل شون خنده ی شک

دلشون دریای خون ،

پای دیفار خزه

می خونن ضجه کنون : 

« - پسرای عمو صحرا ! لب تون کاسه نبات

صد تا هجرون واسه یه وصل شما خمس و زکات !

دریا از اشک شما شور شد و رفت

بختمون از دم در دور شد و رفت .

راز عشقو سر صحرا نریزین

اشک تون شوره تو دریا نریزین !

اگه آب شور بشه ، دریا به زمین دس نمی ده

ننه دریام دیگه ما رو به شما پس نمی ده

دیگه اون وخ تا قیامت دل ما گنج غمه

اگه تا عمر داریم گریه کنیم  باز کمه

پرده زنبوری دریا میشه برج غم مون

عشقتون دق می شه ، تا حشر می شه همدممون ! »

  

مگه دیفار خزه موش نداره ؟

مگه موش گوش نداره ؟

 

موش دیفار ننه دریا رو خبر دار می کنه :

ننه دریا کج و کوج

بد دل و لوس و کجوج

جادو در کار می کنه .

تا صداشون نرسه

لب دریای خزه ،

از لجش ، غیه کشون ابرا رو بیدار می کنه :

اسبای ابر سیا

تو هوا شیهه کشون ،

بشکه ی خالی رعد

روی بوم آسمون .

آسمون ، غرومب غرومب !

طبل آتیش ، دو دو دومب !

نعره ی موج بلا

می ره تا عرش خدا ؛

صخره ها از خوشی فریاد می زنن

دخترا از دل آب داد می زنن :

« - پسرای عمو صحرا !

دل ما پیش شماس

نکنه فکر کنین

حقه زیر سر ماس :

ننه دریای حسود کرده این آتیش و دود ! »

 

پسرا حیف که جز نعره و دلریسه ی باد

هیچ صدای دیگه ای

به گوشاشون نمیاد !

غم شون سنگ صبور

کج کلاشون نمدک

نگاشون خسته و دور

دل شون غصه ترک ،

تو سیاهی سوت و کور

گوش می دن به موج سرد

می ریزن اشکای شور

توی دریای نمور...

 

جم جمک برق بلا

طبل آتیش تو هوا !

خیز خیزک موج عبوس

تا دم عرش خدا !

نه ستاره نه سرود

لب دریای حسود ،

زیر این طاق کبود

جز خدا هچی نبود

جز خدا هیچی نبود ! ...