واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

از جدایی ها ! ...

 

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را
به میهمانی گل
های باغ می آورد
و گیسوان بلندش را

 -                         به بادها می داد
و دستهای سپیدش را

                             به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است
که چشم
های قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را

 -                نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

                   - پیوسته نیز بی من بود

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود


کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی . . .
                    - دگر کافی ست! ...