در دیدهی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیدهها * منزلگهی بگزیدهام
در دیدهی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیدهها * منزلگهی بگزیدهام
باران هاشور میزند
خردک خردک مقابل چشم
چون دانههای گندم
که از کمباین میپاشد.
بعد ناگهان٬ آفتاب!
آدمی اگر چنین باشد
دیوانه میخوانیم[اش].
اما در تندباد
سر فرومیبریم در گریبان
با یک کلام
باز باران؛ باز آفتاب!...
...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ
این روزها ما از برف و این سفیدی قالب سر در گریبانیم!
اینجا یک گوله دختر دلش حسابی برات تنگ شده.
کجایی؟
گوله دختر سلام هم یادش میره گاهی!
.
.
.
سلام.