رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماههای دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازهای در چشمهای مات خواهم ریخت
لحظهها را در دو دستم جای خواهم داد
سِهرهها را از قفس پرواز خواهم داد
چشمها را باز خواهم کرد
خوابها را در حقیقت روح خواهم داد
دیدهها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمهها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوشها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظهها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد...
کاشتن ماه نو در آسمان کهنه تعبیری که مرا به یاد شاملوی
بزرگ انداخت که فرمود:به نو کردن ماه بربام شدم با عقیق و سبزه و آینه...
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد...
دوسش داشتم اینو. میدرخشید تو شعرت!
سلام دیگربه بهترینها
خوبی شماخواهر عزیز
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
میتوان گفت که من چلچله لال توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توام . .
میدونی اون سطرآخر نوشته ات منونگران کرده .
به کجاچنین شتابان؟
چقدر بال چقدر پر پرواز ...خوشا به حالتان
خورشید را در آغوش بکش ..شب را در سیاهی خودش حبس کن ..ماه را به بهانه ای مسافر طلوع کن ..اکنون لحظه را در دو دستت جای ده و با تمام وجودت به دلت سلام کن ..که جایش در دل نوشته ات خالی بود ....سلام به خواهر خوبم ..اوهوم منم فرا...خیلی وقته دلم تنگ شده واسه بچه های باغ پر از گل ۸۳-۸۴ ...بلاگم بوی کفشت را می خواهد آرام بیا من همچنان خوابم ..مبادا بیدارم کنی ..انگشت مهرت را با خود داشته باش تا بدانم آنجا بودی ...شاد باشی و سالم