واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

در برون رفت از شب یلدا!...

  

 دیده در صبح رخ دوست ز هم وا کردیم
 چهره در آینه‌ی پاک تماشا کردیم
 بزمی آراسته کردیم ز رزم آرایان
 وندر آن حلقه به صد غلغله غوغا کردیم
 ننشستیم و گرفتیم به کف دامن دوست
 آنک از دوست همه دوست تمنا کردیم
 سرو آزاد که از باد خزان خم شده بود
 با بهار نفس بر شده بالا کردیم
 بس نهادیم من خویش چو دل در بر هم
 خانه‌ی عشق بنا ز آب و گل ما کردیم
 بوسه دادیم و گرفتیم پس پرده اشک
 زر اندیشه کلید در دل ها کردیم
 سوگ سهراب کشیدیم ز شهنامه برون
 چون به داروی خرد درد مداوا کردیم
 تن رهانیده ز هر بند به شکرانه‌ی وصل
 همه ای آزادی نام تو آوا کردیم
 می شکفتیم ز شادی به برای غنچه باغ
 آنچه می خواست دل تنگ تو آنجا کردیم
 سرنگون تا شود آن درگه بیداد آیین
 ما سراپرده‌ای از داد مهیا کردیم
 روزها در گره زلف تو ما را طی شد
 تا برون رفت خوشی زین شب یلدا کردیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
بیژن پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام پریدخت عزیز
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد