-
دلتنگی ! ...
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 22:01
سکوت اینجا صدای تو هوا اینجا هوای تو پـر از تکرار این حرفـم دلم تنگـه بـرای تو
-
روشنی ، من ، گل ، آب ! ...
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 21:34
ابری نیست . بادی نیست . می نشینم لب حوض : گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب . پاکی خوشه ی زیست . ... نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد ! نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد . پشت لبخندی پنهان هر چیز . روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست ! چیزهایی هست ، که نمی دانم . می دانم ، سبزه...
-
روز پدر گرامی باد
جمعه 28 مردادماه سال 1384 10:44
شاه بیت ! ... من ندانم که کیَم ! من فقط می دانم که تویی ٬ شاه بیتِ غزل ِ زندگیم ! ...
-
حسین پناهی ! ...
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 13:28
... کِز کردی تو شونه هاتو خودتو می بینی پرده ی پنجره ی چشاتو بردار و ببین دنیا رو دیدنیه چشم ما رفتنیه زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی ده ... دیده ام دیدنی ِ دنیا را چرخه و چرخشه و پرگاره " خیابون مهم تر از پاهای ژان پل سارتر ِ منظورم رفتِ و جای رفتِ چمن از نگاه پابلو نردا جدی تره منظورم سیره و منزلگه سیر سیستم سرگیجه ی...
-
شبانه ! ...
جمعه 14 مردادماه سال 1384 21:37
شانه ات مجاب ام می کند در بستری که عشق تشنه گی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش می دهد در بستری که عشق مجاب اش کرده است ! ...
-
تندیس ! ...
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 00:16
بانوی مـوسیقی و گـل شاه پــــــری ِ رنگین کمون بــه قـامـت خـیال مـن مـلـمـل ِ مـهـتـاب بـپـوشـون بذار نسیم در به درگلبرگو از یاد ببره برداره بوی تنتوهرجـا که می خواد ببره دست رو تن غروب بکش که ازتو گل بارون بشه بذارکه ازحضورتو لحظه ترانه خون بشه هـمـسـایه ی خـدا می شـم مـجـاور شکـفـتـنـت خورشید و باورمی کنم نزدیک...
-
شاید ! ...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 20:07
... مراقب گلدون اطلسی باش یه وقتایی منتظر کسی باش کسی که چشماش یه کمی روشنه شاید یه قدری ام شبیه منه ! ...
-
فاطمه ٬ فاطمه است ! ...
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 10:42
... خواستم بگویم فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ٬ دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه دختر مصطفی (ص) است ٬ دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه مادر حسنین است ٬ دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه مادر زینب است ٬ باز دیدم که فاطمه نیست. نه این همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه ٬ فاطمه است ... جوانمرد...
-
... ! ...
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 19:57
شب هنگام شـسـتشـو میدهم دلــتـنـگــی نـیـمروز را ...
-
تنهـایــی ! ...
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 06:08
من از همه نعمت های این جهان ، آنچه را برگزیده ام و دوست می دارم تنهـایــی ست : این نگهبان سکوت شمع جمعیت تنهـایــی راهب معبد خاموشی ها حاجب درگه نومیدی سالک راه فراموشی ها چشم به راه پیامی ، پیکی گرمی بازوی مهری نیست خفته در سردی آغوش پر آرامش یأس که نه بیدار شود از نفس گرم امید سر نهاده است به بالین شبی که فریبش ندهد...
-
هیچ است ! ...
شنبه 21 خردادماه سال 1384 20:17
چون نیست ز هرچه هست ، جز باد به دست چون هست ز هرچه هست ، نقصان و شکست انگــــار کــه هــرچــه هـسـت در عـالـم نیست پـنـــــدار کـه هــرچـه نیست در عــالــم هـسـت
-
امان از ... ! ...
جمعه 13 خردادماه سال 1384 01:24
امان از راه بی عـابــر امان از شهر بی شاعـر امان از روز بـی روزن امان از اینهمه رهـــزن امان از بـاد بــی بــاده امان از ســـرو افـتـاده امان از تـیغ بـی دردان به جای بوسه بر گردن امان از سایه ی بی سر بـــر این درگــاه دردآور امان از نـاتــمـام تـــــو امان از نـاتــمــام مـــن امان از روز بی رویا امان از شام مرگ آوا...
-
خدایم ! ...
شنبه 7 خردادماه سال 1384 18:14
ذهنم پریشان است و افکارم شوریده اند محبوب این قلب آرزومند ندای تو را می شنوم که مرا به سکوت درون می خواند . اما زندگی با تمام نگرانی ها و تشویش هایش مرا از این لذت دور نگاه می دارد . متبرکم کن تا همه چیز را به تو بسپارم . آنگاه شتابان به دیدارت بیایم و با قلب خویش درگاهت را بوسه باران کنم . آه ! چه دیدار زیبا و خلسه...
-
حقیقت ؟! ...
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 19:50
حقیقت گرا نیز گاه به رویا گرفتار می آید ، رویای حیاتی دیگر حیاتی صلح آمیز حیاتی که سر ِ آغاز شدن دارد حیاتی دیگرگون شده و رویاهایی به مثابه حقیقت و قطراتی که سنگ را تواند سفت . و حقیقت گرا دیگرباره به واقعیت باز می آید به هشیواری تا رویایش را بشناسد تا بتواند همچنان مسافر نیکبخت رویاها باشد ! ...
-
سپید و سیاه ! ...
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 01:16
ای سـفـیدا ای سیاهـا ، زنـدگـی مـال شـماهـا من که تو دنیا غریبم ، خـوش بحال آشنا ها باهـمین ای آشناهـا، بـی منین ای هـمـصداهـا تو دلاتون غم ندارین ، ای همه از من جداهـا شب به چشمـاتون قشنگه،روزتون رنگ شبا نیست من که قهرم با زمونه،عشق من عشق شما نیست با غم بی همزبونی خـونه تو میخونه کردم ســـــــازش دیونه واری با دل...
-
روزتان گرامی باد ! ...
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 12:15
همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافی ست ، از گفته ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای مرا در تب و تاب افکنده است . تو آن کشتی ای که مغرورانه باد در بادبان افکنده است تا سینه ی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوس ام ... در دل سخن...
-
قصه ی من ! ...
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 18:44
خـورشید صـورت مـاهـت لبخند مــی زند این قـلـب پـاره پـاره ام آبـــاد مــی شـود ای کــاش آن نـسـیم کـه آمـد ز کوی تـو دانـستـمی کـه زلف تـو بر بـاد مــی شود هـر دم دلـم بـه خـاطـره هـایت سفر کـند اینگـونـه انــدرون دلــم شــاد مــی شـود چشم و دل و گلایه و این ضجه های من در هـجـر تـــوسـت کـه فـریاد مــی شـود لبخند ،...
-
بوی بهــار ! ...
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 21:23
" تا که به کوچه می روم همره یادهای تو حال وهوای هرگذربوی بهــار می دهد"
-
بهــار ! ...
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 15:02
غروب بود و صدای نسیم می آمد و از حضور بهــار سماع سبز درختان نشاط آور بود و رقص نارونی پیر خاطرات مرا بی امان ورق می زد ؛ سوال کرد دلم از بهــار کجای آینه بی زنگ است ؟ و ابتدای شکفتن کجاست ؟ زمان درنگی کرد ! و عکس کودکی ام را نگاه کرد و گذشت ! ...
-
نوروز ۱۳۸۴ ! ...
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 17:48
آمــــده نــــــوروز در ایران زمـین خاک ما شد رشک فردوس برین بوی نـارنـج و تـرنـج و عـطـر بید مـی توان از تربت حـافـظ شـنـید خون پـاک عـاشقـی در جـان ماست ریشه ی این عشق در ایران ماست هـمـوطـن نــــوروز تـو پـیروز بــــاد ای وطن هر روز تو نـــــوروز بــــاد
-
فراموش می شود ! ...
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 19:14
میان عشق و لبخند تنها ، سکوت حرف می زند . میان شرم و سکوت تنها ، عشق . عشق است که می روید میان من و تو ، بگذریم ... گاه دل بستن دیواری بلند است سهم از بهشت آتش است ، چشم هایت را نبند فضای دلگیر زمین فضای دلگیر خانه این زندگی هاشور خورده و لحظه های انتظار در التهاب جاده تصویر مرا فراموش خواهند کرد . فراموش خواهند کرد ،...
-
چکاوک ! ...
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 19:36
کجای این جنگل شب پنهون می شی خورشیدکم پشتِ کـدوم سـد سکـوت پـر می کـشی چـکـاوکم چرا به من شک می کنی؟من که منم برای تو لبریزم از عـشـق تو و سـرشـارم از هــوای تو دست کـدوم غـزل بدم نبض دل عاشـقـمو پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو گـریه نمـی کـنم نرو ، آه نـمی کـشم بـشین حرف نمی زنم بمون ، بغض نمی کنم ببین سفر نکن...
-
می خواهم ... ! ...
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 00:25
می خواهم آب شوم در گستره ی افق آن جا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می گردد ! ...
-
آب ! ...
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 12:18
آب را گِل نکنیم : در فرو دست انگار ، کفتری می خورد آب . یا که در بیشه ی دور ، سیره ای پر می شوید . یا در آبادی کوزه ای پر می گردد . آب را گِل نکنیم : شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب . زن زیبایی آمد لب رود ، آب را گِل نکنیم : روی زیبا دو برابر...
-
آفرینش عشق ! ...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 23:46
عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرأت می بخشد جرأت اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بخشد زندگی عشق می آفریند عشق عشق می آفریند ! ...
-
برف ! ...
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 22:11
برف نو ، برف نو ، سـلام ، سـلام ! بنشین ، خوش نشسته ای بر بام . پاکی آوردی - ای امید سپید ! - هـمـه آلودگــی ست این ایام . راه شومی ست می زند مطرب تلخواری ست می چکد در جـام اشکواری ست می کشد لبخند ننگـواری ست می تـراشد نــام شنبه چون جمعه ، پار چون پیرار ، نقش همرنگ می زند رسام . مرغ شـادی به دامگـاه آمد به زمانی که...
-
هدیه ! ...
شنبه 12 دیماه سال 1383 23:01
صدایی از درون من می گوید : باید به دیگران آن چیزی را هدیه کنی که از هیچ جای دیگری نمی توانند بگیرند ! ... بـوی گـنـدم مال من ، هر چی کـه دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هر چی می کارم مال تو
-
حج ما فقیران ! ...
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 20:34
آمدی و چشـمم گـریه شد بــرایت مقدمت مبارک ، چشم دل سرایت آمدی چـــــــاره کـن کــار ما را کهکشان کن شب تـــار ما را یا تو خود یاری بـی کسـان کن یا خــبـــــر کـن ز ما یار ما را آمدی و چشـمم گـریه شد بــرایت مقدمت مبارک ، چشم دل سرایت
-
من می خوام برگردم به کودکی ! ...
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 12:32
... تا کجا من اومدم ؟! چطوری برگردم ؟! چه درازه سایه م چه کبودِ پاهام من کجا خوابم برد ؟ یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟! من می خوام برگردم به کودکی قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم ... تلخ ِ تلخم مثه یک خارکِ سبز سردِ و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشهء سرخ :: من می...
-
افق روشن ! ...
دوشنبه 16 آذرماه سال 1383 16:54
یار دبستانی من روزی ما دوباره کبوتر های مان را پیدا خواهیم کرد . و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . روزی که کم ترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست . روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست و قلب برای زندگی بس است . روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال...