-
پاییز طلایی ! ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 23:03
بر زمین می نشیند و از سر می گیرد پروازش را برگ پاییزی
-
چراغ
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 00:54
به سوی تو هزار آفتاب سجده میکنند هزار ماه و از برکت نگاه تو چراغهای کوچه روشناند تو نبض شاپرک و قلب عشق و نظم جادهها و استقامت تمام آشیانه ی پرندگان که در مسیر باد لانه کردهاند و هر کبوتری برای آب نیازمند چشم های توست تو قلب همدمی و لحظههای بغض عاشقان خستهای ... که نامهای برایشان نمیرسد و نامشان میان ازدحام...
-
... ! ...
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 22:14
-
روز پدر گرامی باد ! ...
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 01:02
نام بعضی نفرات یاد بعضی نفرات روشنم می دارد قوتم می بخشد ره می اندازد و اجاق کهن سرد سرایم گرم می آید از گرمی عالی دمشان نام بعضی نفرات رزق روحم شده است وقت هر دلتنگی سویشان دارم دست جرئتم می بخشد روشنم می دارد ...
-
زمانی ست حتی غزل هم نگفتم ! ...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 22:20
چه می کاوی ای دوست در چند و چونم جوابی نمی گیری از آزمونم مرا مثل یک عکس با خود نگهدار چه کاری ست دیگر تو را با درونم کمی دیر پیدا شدی ، راستش عقل زمانی ست چادر زده بر جنونم زمانی ست حتی غزل هم نگفتم تلنگر نزن بر سکوت فزونم بر این سقف،خود اعتمادی ندارم تو می دانی و سایه بی ستونم خودت باش، آری در مسلخ عشق طبیعی ست گر...
-
خورشید خاک ! ...
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 00:22
تو بالنده تر از سپهر بلندی تو مهری ، تو ماهی ، تو بارنده ابری به هر باغ بی بر تو خوبی تو پاکی تو چون ژاله ی صبحگاه بهاری تو برگی تو باری قرار دل بی قراری تو ریزنده بر شط شوری و شوقی تو چون آبشاری تو سرچشمه ی نور مهر پگاهی نسیم خوش صبحگاهی تو نوری تو شعری تو شوری تو ژرفای دریای وجد و سروری تو روحی تو جانی تو یادآور...
-
پرم از حس ... ! ...
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 23:58
پس این همان کمی آرامش بیجهت ، کی خواهد رسید ؟! در حیرتم اینجا این بید سر به راه ... چرا ؟ چرا این همه خسته و خاموش از شکستن سرشاخههای بلندِ خود حرفی نمیزند ! آیا سکوت همیشه سرآغاز تمرین ترانه و گفتوگوی باران است !؟ پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری، بگو کی باران خـواهد آمد ؟! ...
-
معبد ! ...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 19:14
... برخاسته ام؛ چه می بینم ؟! چه ها می بینم ؟! چه دنیایی است !؟ چه زمینی ... ؟ چه آسمانی ... ؟ دیگر زمینی نیست؛ همه آسمان است !؟ هستی سردری ست آبی رنگ؛ ملکوت فرود آمده است؛ ماورا پرده برانداخته است ، آسمان بهشت بر چشم های مجذوب من به لبخند بوسه می زند . آسمان های عرش خدا در قطره ی گرم اشک من غوطه می خورند ... چه...
-
من چنگ توام ! ...
جمعه 19 خردادماه سال 1385 00:39
می گفت که : تو در چنگ منی من ساختمت چونت نزنم ؟! من چنگ توام زخمه بزنی زخمه نزنی من تن تننم ! ...
-
راه خویش ! ...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 23:20
جویای راه خویش باش از اینسان که منم در تکاپوی انسان شدن ! در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را آزادی را خود را در میان راه می بالد و به بار می نشیند تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاری این است راه ما راه تو و من ! ...
-
قصه ی من ؟! ...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 21:50
-
بـهـار بـارور ! ...
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 21:41
هنوز ایستادهای وسیع مـثـل آسـمـان چنان بلند و ایستا که دیدنت نمیتوان تـو آن درخت روشنـی شکوهمند و بـارور که بـاد تـازیانـههـا نمـیکـنـد تـو را خـزان حدیث ایستـادنت به کـوه طعنه مـیزنـد شکوه شاخههای تو به بادهای بی امان هـلا تـمـام آسـمـان چـکـیده در زلالـیات به چشمهای روشنت دخیل بسته کهکشان تو برکههای خسته را...
-
بهاران ! ...
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 12:50
سرود سبز علفها نسیم سرد سحرگاه صفای صبح بهاران میان برگ درختان و خاک و نم نم باران و عطر پاک خاک و عطر خاک رها روی شاخه ی نمناک و قطره قطره ی باران بود به روی گونه ی من - خیس بودم از باران - که می شکفت گل صداقت صبح از میان نیزاران تمام باغ و فضا سبز - دشت و دریا سبز زلال زمزمه از چشمه ی لبم رویید صفای باطن من در میان...
-
نوروز ۱۳۸۵ گرامی باد ! ...
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 17:26
خاک من ای قبله گاه عاشقان نوبهارانت همیشه جاودان
-
پیغام ماهی ها ! ...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 23:43
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود. ماهیان می گفتند : « هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود ، پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد . به درک راه نبردیم به اکسیژن آب . برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت ، عکس آن میخک قرمز در آب که...
-
بوی بهار میاد ؟! ...
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 20:29
چه پر شتاب میگذرند؛ گونهام را به نوازش میگیرد نسیم ! ...
-
بر آمدن آفتاب ! ...
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 22:13
لبخند او بر آمدن آفتاب را در پهنه ی طلایی دریا از مهر ، می ستود. در چشم من لیکن لبخند او بر آمدن آفتاب بود ! ...
-
قصه ی دخترای ننه دریا ! ...
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:42
یکی بود یکی نبود . جز خدا هیچی نبود زیر این طاق کبود ٬ نه ستاره نه سرود . عمو صحرا ٬ تپلی با دو تا لپ گلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دو قلو چپقش خالی و سرد دلکش دریای درد ٬ در باغو بسه بود دم باغ نشسه بود : « عمو صحرا ! پسرات کو ؟» - لب دریان پسرام . دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام . طفلیا ٬ تنگ غلاغ پر ، پا کشون...
-
زمستان ! ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 22:04
نه از رومم نه از زنگم ٬ همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در بگشای ، دلتنگم ! ... به درخواست یک دوست
-
آدمها ۱! ...
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 21:28
۱. آدمهایی که سردرشان بلند و پر ابهت است و چشمگیر؛ گویی سردر قصریست، بیننده را میگیرد، چشمش را پرمیکند و روحش را تسخیر مینماید، دهانش از عظمت و شکوه خیرهکنندهی سردر باز میماند، با ترس و لرز و احتیاط، آهسته آهسته در ِ بزرگ و سنگین را میگشاید، با چه سختی؟! با چه دشواری؟! چه زوری باید زد! چه ترسی باید خورد!...
-
خط فاصله ! ...
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 20:37
شاید زمانی برسد تمام زندگی را خط فاصله بگذارند شاید هم نقطه چین هایی که زمین و زمان هم آنها را پر نمی کند با خود می اندیشم اینهمه واژه های نامفهوم از کجا آمده اند که هیچ مترادفی ندارند ؟! چند سالی می شود هیچ ردپایی از سادگی در خاطره ها نمی بینم بی شک کاری هم از دست ویرایش ساخته نیست ! با اینهمه - - - و ...
-
باران ! ...
جمعه 25 آذرماه سال 1384 18:26
بر شُرب بی پولک شب شرابه های بی دریغ باران ... در کنار ما بیگانه یی نیست در کنار ما آشنایی نیست . خانه خاموش است و بر شُرب سیاه شب شرابه های سیمین باران ! ...
-
رها ز شاخه ! ...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 20:14
غریو باد هیاهوگر به باغ ها پیچید و کوچه باغ پر از برگهای زرد سرگردان شد و خاک باغ در انبوه برگهای خزان دیده محو گشت پنهان شد و باد برگ درختان باغ را پیراست درخت عریان شد در آن دقایق پراضطراب پرتشویش رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت به رودها پیوست و روی رود روان رفت برگِ مرگ اندیش ... روحشان شاد و یادشان گرامی
-
دریاست آسمان ! ...
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 23:19
دیرینه سالهاست که در دیدگاه من شبهای ماهتاب چو دریاست آسمان وین تک ستاره های درخشان بیشمار سیمین حبابهاست که بر سطح آبهاست در دیدگاه من این ماه پرفروغ که بیتاب می رود سیمینه زورقیست که بر آب می رود رخشان شهابها که پراکنده می خزند هستند ماهیان سبکخیز گرمپوی کاندر پی شکار، شتابنده می خزند . در دیدگاه من دریاست آسمان و...
-
آسمان ! ...
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 23:21
هوای چشمش امشب ابر ِ ابره ولیکن نـای ِ بــــاریدن نداره ! ...
-
سکوت ! ...
جمعه 20 آبانماه سال 1384 21:40
وقتی سکوت باید کرد می توان با زبان گنجشک و برگ نجوا کرد و غم نامه ی درون را نوشت خو گرفته ایم با این زبان و می نویسیم دوستی را جوانی را و آ آزادی را ! ...
-
عشق است ! ...
جمعه 6 آبانماه سال 1384 23:33
باز این تـرانه هـا را عشق است رخش سرخ باد پا را عشق است عشق درگـیر غــروب درد است باز هم طلوع ما را عشق است آی از خــانـه ی زخــم و گــریه غربت بغض گشا را عشق است آی از آب و هوای بی عشق بادبان ناخدا را عشق است اهل بـــی مـرزتـرین دریـــــا باش آی، اهل همه جا را عشق است از غـزل بـاخـتـگـان مــی تـرسـم شعرهای بی هوا را...
-
ساقی مستان ! ...
شنبه 30 مهرماه سال 1384 21:30
چشم که می گشائی شب ، این کاسه ی سیاه و سوخته را بر کف می گیری و از اشکهایت لبالب می کنی هیچ اقیانوسی به عمق اشکهایت نمی رسد ! کف پاهایت انتهای زمین است و سقف آسمان تا شانه هایت کوتاه است آندم که سرت از سینه ات امان پذیرفت هیچ لاله یی به دنیا نبود که تعظیم کنان بر تو سلام نفرستاد ...
-
ترانه ی پاییز ! ...
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 13:57
پاییز چه زیباست مهتاب زده تاج سرِ کاج پاشویه پُر از برگ خزان دیده زرد است هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی هر برگ که در روی زمین است تا باز کند ناز و دود گوشه دنجی آنگاه بپیچند لب را به لب هم آنگاه بسایند تن را به تنِ هم آنگاه بمیرند تا باز پس از مرگ آرام نگیرند جاوید بمانند سر...
-
پاییز ! ...
شنبه 9 مهرماه سال 1384 22:25
در زیر پایم برگ کوچکی صدا میکند ؛ پاییز ! ...