چه می کاوی ای دوست در چند و چونم
جوابی نمی گیری از آزمونم
مرا مثل یک عکس با خود نگهدار
چه کاری ست دیگر تو را با درونم
کمی دیر پیدا شدی ، راستش عقل
زمانی ست چادر زده بر جنونم
زمانی ست حتی غزل هم نگفتم
تلنگر نزن بر سکوت فزونم
بر این سقف،خود اعتمادی ندارم
تو می دانی و سایه بی ستونم
خودت باش، آری در مسلخ عشق
سلام
قالب وبت خیلی قشنگه
اگه متال حال میکنی (عمرا) سر بزن
کوچولو من برگشتم.
سلام پری جوونم ممنون که نظر دادا وبلاگت خیلی باحاله منم آپ شدم به منم سر بزن
سلام پریدخت خوب
قالب وبلاگتو خیلی دوست دارم
وقتی دیدم ازش تعریف شده توی کامنتا
خیلی خوشحال شدم
...
مسلخ عشق همان نگاهی بود که در آغوش دیگری خلاصه اش کردند..دیوانه تو از چه می نویسی ..تمام حرفها از چند و چون های زندگی ریشه می گیرد ..راشتی تو به چه می اندیشی ؟؟؟؟ سری به من بزن پری کمی دلم تنگ است
سلام
شعر خیلی گرفت...
عالی
موفق باشی
پری دخت نازنین بادرودی گرم...........
شگفتا.....که...... راز درون را که به خلوتیان نیزراه نیست
براستی که هیچ کس جز خود انسان راه بدرون خودندارد
چه راز و زمز ها که برای همیشه ناگفته مانده اند
ولی خواجه دوست را محرم راز می داند
آنرا که برغیر نهفتیم و نگفتیم
بادوست بگوئیم........ که او محرم راز است
والبته این می تواند مرتبه والای دوست باشد
که بی شک چنین است
زیبا بود اگر چه بهتر که می نوشتی سروده پری دخت و یا کس دیگریست...............
تندرست و شادکام باشی دوست دانا و هشیارم