چندین بار اومدم برات کامنت بذارم ... ولی نتونستم نه این که حرفی برای گفتن نداشته باشم . نه برعکس اون قدر حرف اومد تو ذهنم که نتونستم جمع و جورشون کنم و بنویسم نمی شناسمت و نمی دونم این شعرارو چه طور و چرا انتخاب میکنی ... فقط می دونم که با اکثرشون دورانیو گذروندم و ازشون خاطره های زیادی دارم می ترسم اگه ادامه بدم دیگه نتونم جلوی این انگشتارو که روی کی برد می رقصن بگیرم پس آرزو می کنم دل تو و همه ی جوونای ایرونی شاد بشه و باشه و بمونه
شاید روزی دیگر...شاید لحظه دیگر....شاید مثل گذشته...تکرار همون صحنه زندگی... به همون زیبایی....ولی شاید...سیاه ..مثل شبی که هیچ وقت ماه بیرون نیاد... کاش میشد ستاره بود...توی همون شبا مخفی میشد...
سلام!
در تنهایی عمیق و گرما
نشسته ای...
ابی که میخواند
تو برمیخیزی
بلکه نگاشتن این دو سطر
کمی ارامت کند!
کاش اصلا رفتنی وجود نداشت :(
سلام
زیبا بود. چقدر از تنهایی و تنها ماندن بدم می آد.
موفق باشید
اهواز هم رفتیم. شب که رسیدیم رفتیم پای یکی از اون مشعل های داغ. صبح که شد رفتیم لب کارون. شب کارون هم قشنگ بود.
سلام خانمی
اول اینکه عیدت مبارک ببخشید دیر شد چون من هم مثل عمو رضا و در اصل با هم مسافرت بودم ولی به هر صورت سال قشنگی رو برات آرزو میکنم .
سلام
چندین بار اومدم برات کامنت بذارم ... ولی نتونستم
نه این که حرفی برای گفتن نداشته باشم . نه برعکس اون قدر حرف اومد تو ذهنم که نتونستم جمع و جورشون کنم و بنویسم
نمی شناسمت و نمی دونم این شعرارو چه طور و چرا انتخاب میکنی ... فقط می دونم که با اکثرشون دورانیو گذروندم و ازشون خاطره های زیادی دارم
می ترسم اگه ادامه بدم دیگه نتونم جلوی این انگشتارو که روی کی برد می رقصن بگیرم
پس آرزو می کنم دل تو و همه ی جوونای ایرونی شاد بشه و باشه و بمونه
و سربلند بمونی و ایرونی
شاید روزی دیگر...شاید لحظه دیگر....شاید مثل گذشته...تکرار همون صحنه زندگی...
به همون زیبایی....ولی شاید...سیاه ..مثل شبی که هیچ وقت ماه بیرون نیاد...
کاش میشد ستاره بود...توی همون شبا مخفی میشد...
یاحق
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است....
خوب ما رو فراموش کردی با وفا
سلام پری جان دلم واست تنگ شده بود اومدم بهت سر بزنم دیدم تو هم این شعرو نوشتی برام خیلی جالب بود موفق باشی
یا حق
مطلب دوشنبه 02 فروردین 1383 فوق العاده بود...