برای گـفـتن مــن شعـر هـم به گـل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بـود زخـــم مـــــــــــرا
به پیش زخــــم عـظـیم دلــم خـجـل مانده
از دست عــزیزان چــه بـگـویم گلهای نیست
گر هـم گلهای هست دگـر حوصلهای نیست
سرگرم بـه خـود زخــم زدن در هـمـه عـمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغلهای نیست
از دست عــزیزان چــه بـگـویم گلهای نیست
گر هـم گلهای هست دگـر حوصلهای نیست
حوصلهای نیست
حوصلهای نیست!...
خیلی وبلاگ با حالی داری
عالیه
سلام.. رفیق..پریدخت عزیز.. شعرهایی خوبی می سرایی. اگر چند منخودم زیاد باشعر سروکار ندارم ولی از بعضی از اشعار مثل این شعر خوشم آمد دستت دردنکند
من عاشق شعرم!!!
سلام!!!
زیبا!!!
بای!!!
همین!!!
سلام دوست عزیز
باهات موافقم حوصله نیست
شعر دپرسگونه ای نوشته ای شاید مناسب حال من
راستی کوچه هم بروز شد
سلام پریدخت عزیز
آره این یه بیتش واقعا مصداق حال هممونه :
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمریم ...
...
ببین چه خستم
تنها غروره
عصای دستم
...
سربلند بمونی و ایرونی
سلام !
همچون گذشته !
زیبا و قشنگ !
موفق باشی
صدر
سلام ناز بانو. چرا دیگه نمیای؟؟؟
پری جان سلام
رفتم تو وبت محو شعرات شدم واقعا دستت درد نکند عزیزم
سری به ایمیلت هم بزن
ممنون خداحافظ
زندگی آتشکهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست
سلام...
راستش این شعر برای من خیلی خاطره انگیز بود...
بابا بزرگ هر وقت که سر حال بود با آواز می خوند...
:)
سلام
؟؟؟؟
بازم فصل امتحاناس ؟
سلام - فکر کنم ۴ ماهی میشد نیومده بودم. خوشحالم شما هستی و هنوز زیبا می نویسی
(( بعضی وقت ها اونقدر یکی واست عزیز که حتی فکر گلایه آزارت میده ! ))
به امید دیدار
دنیای تو ، دنیای ما
آینده ای بهتر ز ما
افکار تو ، روشنگر است
دنیای بی اسم xدا