نگاه منتظری حجم وقت را میدید. دلم گرفته٬ دلم عجیب گرفته است. و هیچ چیز٬ نه٬ هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند. و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد. ـ چرا گرفته دلت٬ مثل آنکه تنهایی ـ چقدر هم تنها! ـ خیال می کنم ـ دچار آن رگ پنهان رنگها هستی. ـ دچار یعنی ـ عاشق ـ و فکر کن که چه تنهاست ـ اگر که ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد. ـ چه فکر نازک غمناکی!!!...
گفتم: این روزها دل خیلی بهانه تو را میگیرد هوای دیدن تو را داردگفت: میدانم همه چیز بهانهایست برای شانه به شانه٬ در حال و هوای با هم بودن رفتن٬ نشستن و گریستنگفتم: چرا گریه! رفتن و نشستن درست! اما گریستن را نمیخواهم نه!گفت: برای حرمت نگاه ناگهان تو برای یک دل دریا حرف نگفته گفتم: و برای هر آنچه که گفتم و گفتم و نشنیدی! گفت: برای آنچه که خواستم و بودی خواستی و نبودم و برای هر چه که نمیدانم!گفتم: در تمام این همه سالها٬ که همه از یادش برده بودند تو تنها کسی هستی که هستی!گفت: و در این دل دلواپسی٬ عزیز دل! وقتی تو هستی انگار همه نیستند. شب از آن شب ها که در عمرت کم دیدهای دریا دریا ستاره!