واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

بی تو ٬ با تو ! ...


آن روز با تو بودم
امروز بی‌توام

آن روز که با تو بودم
                         ـ بی‌تو بودم امروز که بی‌توام
                         ـ با توام!...

مسافر ! ...

دم غروب٬ میان حضور خسته‌ی اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید.
دلم گرفته٬
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز٬
نه٬ هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی‌رهاند.
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
ـ چرا گرفته دلت٬ مثل آنکه تنهایی
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال می کنم
ـ دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
ـ دچار یعنی
ـ              عاشق
ـ و فکر کن که چه تنهاست
ـ اگر که ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!!!...

عصری تابستانی و هوایی که کم دیده ای !


گفتم:  این روزها دل خیلی بهانه تو را می‌گیرد
            هوای دیدن تو را دارد
گفت:   می‌دانم همه چیز بهانه‌ای‌ست
            برای شانه به شانه٬ در حال و هوای با هم بودن
            رفتن٬ نشستن و گریستن
گفتم:  چرا گریه! رفتن و نشستن درست!
            اما گریستن را نمی‌خواهم نه!
گفت:   برای حرمت نگاه ناگهان تو 
            برای یک دل دریا حرف نگفته

گفتم:   و برای هر آنچه که گفتم و گفتم و نشنیدی!
گفت:   برای آنچه که خواستم و بودی  خواستی و نبودم
            و برای هر چه که نمی‌دانم!
گفتم:  در تمام این همه سال‌ها٬ که همه از یادش برده بودند
            تو تنها کسی هستی که هستی!
گفت:  و در این دل دلواپسی٬ عزیز دل!
            وقتی تو هستی انگار همه نیستند.
            شب از آن شب ها که در عمرت کم دیده‌ای
            دریا دریا ستاره!

وداع ! ...

" کاش لحظه‌های رفتن نمی بارید اشک چشمام
   هق هق دلتنگیامو می‌شکستم توی رگ‌هام
   دل پر تحملم از گریه من گله داره
   چهره سرخ غرورم از شکستن شرمساره  "