واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

هم بیم٬ هم امید !


آن روزها که من
از دیدن تو سیر نمی‌گشتم
آن روزها که دیدن رویت
مثل هوا برای تنفس٬
                            لازم بود
وقتی که با تو بودن
فیضی عظیم بود و نامت را
در استعاره من
                   - " عظمت " می‌خواندم
هر گاه
پرهیب تو ز راه
از سایه سار ساحت دانشگاه 
                                      - می‌آمد
در من فوج طنین بال تپش بود و 
                                      - پرواز رنگ ز رخسار!...

خیال ! ...

نیروی خیال٬ حقیقت مطلق را می‌بیند ـ همان جا را که گذشته اکنون و آینده به یکدیگر می‌رسند...
خیال نه به واقعیت ظاهر محدود است و نه به یک مکان. همه جا می‌زید. " خیال٬ حیات آزادی ذهن است " . به جنبه‌های گوناگون هر چیز تحقق می‌بخشد... خیال رو به تعالی ندارد: نمی‌خواهیم رو به تعالی داشته باشد٬ فقط می‌خواهیم آگاه‌تر باشیم.
دوست دارم سراسر زندگی‌ای را که در من هست٬ بزیم و هر لحظه را تا نهایتش درک  کنم.

" مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
  پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی     
                               حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان
                               کـی تـشـنـه سیر گردد از لمعه سرابـی "

غزل ! ...

انگار با من از همه کس آشناتری 

از هر صدای خوب برایم صداتری

لالای پر نوازش باران نم‌نمی
خاک مرا به خواب گل سرخ می‌بری 

درهای ناگشوده‌ی معنای هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مکرری 

هم روح لحظه‌های شکوفایی و طلوع
هم روح لحظه‌های گل یاس پرپری 

از تو اگر که بگذرم از خود گذشته‌ام
هرگز گمان نمی‌برم از من تو بگذری 

انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری...

تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن‌سوی هر دری 

بهار !


ذهنم زمستانی‌ست
اما
در قلبم بهار ابدی جاری‌ست...