میتوانی توفان را در دست نگه داری میتوانی گردباد را به کاسه چشم بگذاری میتوانی غبار نشسته بر شانهی ماه را بتکانی و باز میتوانی ابـر را از شقیقههـای شعـر بستُری اینها همه درست، اما به شرط آنکه از خود بگذری و بـه دوسـت داشـتـن دیگـران شاعر شوی! به دلها نگاه کن «شکستهی شکسته نتوان گفت اما یقین دارم که دلها ترک خوردهاند. »
دل من که دیگه چیزیش باقی نمونده.
سلام
از اینکه دوباره سر زدی ممنونم. کاشکی دل هیچ کس ترک نخوره. خیلی سخته
موفق باشید
سلام اول این ساز شکسته خوش اهنگ تر است دوم اگه کار خودتون بود خیلی خوب بود
سلام دوست من
دلی که ترک نداشته باشه عاشق نیست ...
و ... دل که عاشق نباشه دل نمی شه ...
سربلند باشی .
نه دیگه
این
واسه ما
دل نمیشه...
شک نکن دلها شکستهاند. راستی آن بادی که بر من وزیده بود باد صبا نبود از طرف صبا هم نبود
دوست موجود ِ نارنینی ست که داوودی هایش را برای تو می چیند. پیش کش می کند و اندیشه ی سودا ندارد، و غنچه هایی را که از دست می دهد هیچ نمی بیند. اما توشه ی دوستی را قدر می داند، بهترین های خویش را به تو می دهد و هم باز دوباره می کارد – النور لانگ
سلام خانمی
از خود گذشتیم و در دیگری رشد کردیم و خود را فراموش کردیم اما گردباد وجودمان خاموش شد و شدیم گردباد متلاشی ٬ قوچ شکست خورده .
تا ابد ...
شعر زیبایی بود پریدخت مهربونم و زیباتر از اون هوای ذهن خودت که زیبا نگره ...