واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

کوچه ! ...


بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،شدم آن عاشق دیوانه که بودم.در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید:یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فروریخته در آبشاخه‌ها دست برآورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگیادم آید: تو به من گفتی:«از این عشق حذر کن!لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،آب، آئینه عشق گذران است،تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛باش فردا، که دلت با دگران است!تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن! »با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانمسفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،نتوانم!روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم... »باز گفتم که: «تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! »اشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت...اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید!یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه کشیدم.نگسستم، نرمیدم.رفت در ظلمت شب آن شب و شب‌های دگر هم،نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!... 


                                           
برای دوستی که بیش از پیش مرا مورد لطف خویش قرار می‌دهد.
نظرات 16 + ارسال نظر
کاربر فعال دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:11 ب.ظ http://321.blogsky.com

با بازدید و ثبت نام در لیست، دیگر کاربران را از وجود وبلاگ پر بارتان باخبر کنید.
معرفی لیست را به دیگر کاربران عزیز را از یاد مبرید.
اطلاعات را دقیق وارد نمایید و عنوان فراموش نشود.
فعال و سر بلند باشید.
با تشکر مرتضی

ع.ش.ق دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:12 ب.ظ http://einshinghaf.blogsky.com

منم خواستم یه چیز وگوم دیدم جلوی این همه حرف چیزی ندارم که واگوم!

مهران دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.takblog.com/star5s

وب شما رو دیدم بدک نیست . یعنی عالیه اگه وقت کردید به ما هم یه سری بزنید.
خوشحال میشم نظر بدین.
بای

احسان دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 03:06 ب.ظ http://ehsanica.blogsky.com

سلام...
هر وقت این شعر کوچه رو می خونم یادم به خاطرات بسیاری میاد که پشت سر هم گذشتند...
وبلاگ قشنگی هم داری...موفق باشی.

نیمکت چوبی دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 05:29 ب.ظ http://www.nimkat.blogspot.com

سلام پری جان!
چرا دو تا صفحه نظر خواهی داری؟!
من اونجا هم واست نوشتم.
نمی دونم به دستت می رسه یا نه!
به هر حال موفق باشی عزیزم!

مرد تنها دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 08:25 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

خوشا بر ان دوست!
باقی
بقای راستین عاشقان!

همایون گودرزی دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 09:28 ب.ظ http://nashrafzar.persianblog.com

تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه ، محو تماشای نگاهت

امین دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:59 ب.ظ http://pilotkhaki.blogsky.com

احسنت ... مرحبا ...
عالی بود ... من هر وقت که این شعر رو میخونم هنوز هم بعد از هزاران بار خوندن و خوندن اشکم پپای مشکه

کیا سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:31 ق.ظ http://h-kia.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی دارین.

یاشار سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:51 ق.ظ http://computer-new.blogsky.com

بیا تو قسمت گفتمان بلاگ من عضو بشو

فرهاد سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:29 ب.ظ http://fafagugu.persianblog.com

سلام پریدخت . میگم یه کاری کن . خیلی وقته لینک ما گوشه وبلاگت داره خاک میخوره . آخه شما چرا دیگه بهم سر نمی زنی . ای روزگار ....

عمو رضا سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:33 ب.ظ http://amooreza.blogsky.com

....

خسروپرویز چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ب.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

عالیست٬ این شعر خاطرات زیادی به یاد من می‌آورد...

اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ ترا از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم بهر جا که بودم
سر راه گذر تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی بهر جا که بودم
مرا می شکستی مرا می شکستی

به یاد خدا باشید و آسمانی٬
بدرود!

پرچین چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 04:38 ب.ظ http://parchin.blogsky.com

این مهتاب کیه؟ راستشو بگو..

ققنوس پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:17 ق.ظ

اگه یه شعر باشه که من خیلی دوسش داشته باشم همین شعره فریدون مشیریه ... اولین بار تو مدرسه معلم ادبیاتمون خوندش من خیلی لذت بردم :)

مسیح پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:46 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام دوست عزیزم

ممنونم از لطفی که به من داشتی و داری ...

امیدوارم لیاقتشو داشته باشم و از سر زدن به خونه ی عادی من پشیمون نشی ...

راستش من نمی دونم در باره ی اشعاری که میام و تو وبلاگ رویایی تو می خونم باید اظهار نظر بکنم یا نه ...

خوب درسته که فریدون یا هرکس دیگه ای این شعرو گفته باشه اما مهم اینه که تو اونو پسندیدی و انتخاب کردی و تو وبلاگت گذاشتی ...

و این روح لطیف و پاک تو رو آشکار می کنه ...

راستی تو دنیایی که همه غیر عادین !!!! عادی بودن همون غیر عادی بودنه ... این طور نیست ؟


سربلند و ایرانی باشی دوست من .



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد