واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

تنها ! ...


تور زرین و خاکستری ماه
چادری بر سر شب می‌کشد،
چراغ‌های ساحل دریاچه خفته
پیچک‌ها را نورانی می‌کنند
نی‌های ناقلا
در گوش شب
چیزی زمزمه می‌کنند
یک نام،
نام او را،
و تمام هستی من از شادی سرشار می‌شود،
و از شرم، گیج و سست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد