تور زرین و خاکستری ماهچادری بر سر شب میکشد،چراغهای ساحل دریاچه خفتهپیچکها را نورانی میکنندنیهای ناقلادر گوش شبچیزی زمزمه میکنندیک نام،نام او را،و تمام هستی من از شادی سرشار میشود،و از شرم، گیج و سست.