درختان شکوفه میزدنند٬ تو بسیار بیشتر از آنچه می توانم بگویم٬ میشنوی
پرندگان نغمه میسرودند٬
سبزهها نمناک بودند٬
سراسر زمین میدرخشید.
و ناگهان من خود درختان٬ گلها٬ پرندگان و سبزهها بودم
و دیگر هیچ " منی " وجود نداشت.
در آئینه وجود تو چهره خود را می بینم٬
تو آگاهی را میشنوی.
تو همراه با من٬
به جایی میروی که واژههای من نمیتوانند تو را ببرند!...
قشنگ بود :)
سلام !
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگرم یاد نداد استادم
سلام !
یخورده دیر رسیدم !
اما آمدم که بگویم :
هر جا و در هر زمان که هستی موفق باشی
صدر
ای!
اینه!
پیش ا !
...
مرا بشنو!
واقعا قشنگ بود....
وبلاگت خیلی خوشگله ما لاید جولوت لنگ بندازیم...
حتما بهت می لین کم...
موفق باشی و آزاد...
سلام پری عزیز .
موفق باشی .
اینقدر سرت شلوغه که دیگه به من سر نمیزنی
بسیار شیواااا
بنویس زیبا نویس .
میتوانم آیا بخوانم من ..
به زیبایی شعرت ...
ترانه ی دلم را ،،