در آغاز راهم؛
میخواهم زندگیم را به کلی دگرگون سازم
شاید دیر زمانی بپاید،
شاید غمگین شوم،
شاید خطر در کمین باشد،
و رنجهایم هر دم فزونتر گردند،
ولی با همهی اینها
یقین دارم موفق خواهم شد ...چرا که تو با منی،
حامی من
در لحظات خوشی
و نا خوشی
و این چه دلگرم کننده است...
برای گـفـتن مــن شعـر هـم به گـل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بـود زخـــم مـــــــــــرا
به پیش زخــــم عـظـیم دلــم خـجـل مانده
از دست عــزیزان چــه بـگـویم گلهای نیست
گر هـم گلهای هست دگـر حوصلهای نیست
سرگرم بـه خـود زخــم زدن در هـمـه عـمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغلهای نیست
از دست عــزیزان چــه بـگـویم گلهای نیست
گر هـم گلهای هست دگـر حوصلهای نیست
حوصلهای نیست
حوصلهای نیست!...
بازو به دور گردنم از مهـر، حلقه کنبر آسمان بپاش شــــــــراب نگاه رابگذار از دریچهی چشم تو بنگرم لـبـخـنـد مـــــــــــــــاه را!...
میدانم در برابر بزرگی روح تو چیزی در خور ندارم. میدانم واژه ها توان بیان عظمت، پاکی و لطافت روح تو را ندارند. اما همین بس که خداوند گل نرگس را آفرید تا من بتوانم در غیابت شاخهای از آن را تصور کنم و به یاد نگاه مهربانت که تا همیشه در نگاهم خواهد ماند سرود آزادی و یگانگی سر دهم! ...
" روز اول که به استـــــــــــاد سپردند مرا
دیگران را خرد آموخت مرا مجنون کرد "