" دلتـنـگـم و دیدار تـو درمـان منست
بـیرنگ رخـت زمـانـه زنـدان منست
بـر هیچ دلـی مـبـاد و بـر هیچ تـنی
آ نچ از غم هـجران تو بر جان منست "
ندایی از درون من میگوید:
گر چه عقـل آئـینـه کردار ماست
مـا در آن آئـینـه هــرگــز نـنـگریم
بـاده تحقـیق چون خـواهـیم خورد
ما که مست هر خم و هر ساغریم
آگــه از عـیب نـهـان خـود نـهایم
پـردههـای عـیب مـردم مـیدریم!...