بغضو خالی میشه کرد همراه نت ها
میشه آشنا کرد شبو با دل تنها
میشه پرواز کرد به روزهای طلایی
کوچه و بادبادک و حس رهایی ! ...
ای آشنای من !
برخیز و با بهار سفرکرده بازگرد
تا پرکنیم جام تهی از شراب را
وز خوشه های روشن انگورهای سبز
در خم بیفشریم می آفتاب را
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه های پرافشان سیب ها
گلبرگ لب به بوسه ی خورشید واکنیم
وانگه چو باد صبح
در عطر پونه های بهاری شنا کنیم
برخیز و بازگرد
با عطر صبحگاهی نارنج های سرخ
از دور ، از دهانه ی دهلیز تاک ها
چون باد خوش ، غبار برانگیز و بازگرد
یک صبح خنده رو
وقتی که با بهار گل افشان فرارسی
در باز کن ، به کلبه ی خاموش من بیا
بگذار تا نسیم که در جستجوی تست
از هر که در ره است ، بپرسد نشانه هات
آنگاه ، با هزار هوس هزار ناز
برچین دو زلف خویش
آغاز رقص کن
بگذار تا بخنده فرو آید آفتاب
بر صبح شانه هات !
ای آشنای من !
برخیز و با بهار سفرکرده بازگرد
تا چون بشوق دیدن من بال و پر زنند
بر شاخه لبان تو ، مرغان بوسه ها
لب بر لبم نهی
تا با نشاط خویش مرا آشنا کنی