آفتاب مهربانی
سایهء تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید
ساقهء نیلوفر من
با تو تنها
با تو هستم
ای پناه خستگیها
در هوایت
دل گسستم
از همه دلبستگیها ...
جــان فــدای آن تــوانــایی کــه مــــا را آفـــرید
وز بـــــرای رهـــنـــمـــــایی انـــبـــیاء را آفـــرید
تــا صـفـــا یابـد دل مــا هــمــره اشـــک نـیاز
لحظه هـای گـرم شب هـای دعـا را آفــرید
مـا هـمـه بـیمــار دل بـودیم و رنـجـور گـنــاه
آن طـبـیب درد بـــی درمـــان ، دوا را آفـــرید
برسر ما بی ستون زد خـیمه ای فیروزه رنگ
پــــرسـتــــاره آبــــی گـنبدنـمـــــا را آفـــرید
مستی بس تاک را بر پـردهء صدرنگ ریخت
چـشـم عـاشق کُش ، نگاه دلـربـا را آفـــرید
نـازنینـان بـی وفـایی را ز خـویش آمـوخـتـنـد
ورنــه گــردانـنـدهء دل هــا وفـــــا را آفـــرید
تــا پـــریشـــانــی بـیامــوزد ز زلـف دلـبـــران
از نـسـیم صـد سـحـر ، بــاد صـبــا را آفـــرید
ای سیه چشمـان نهال عمرتـان سرسبز باد
نـازم آن صـورتـگـری کز گـل شـمـا را آفـــرید ! ...
خواب دیدم
در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید .
خدا لبخند زد ، وقت من ابدی ست .
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد ...
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند ،
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
اینکه سلامتشان را صرف بدست آوردن پول می کنند ،
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند .
اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموششان می شود ،
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال .
اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد ،
و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
خداوند دست های مرا در دست گرفت
و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
بعد پرسیدم ...
به عنوان خالق انسان ها ،
می خواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
خدا با لبخند پاسخ داد :
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد ،
اما می توان محبوب دیگران شد .
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد ،
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد .
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ، ایجاد کنیم و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرند .
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاْ دوست دارند ،
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند ،
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .
و یاد بگیرند که من اینجا هستم .
همیشه ! ...
از آب نه
از مهر آب می گویم ،
از " فاطمه " که هـمـیشـــه " فاطمه " است ؛
پاک و زلال و روشن .
بخاطر نام عزیز " فاطمه " به پا می ایستم ،
تمام عمر
دست به سینه
و از سینه ای که از گریه لبریز است می گویم :
خاک پای تو هستم
تا ابد
تا هـمـیشـــه ...