نام بعضی نفرات
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم می بخشد
روشنم می دارد ...
چه می کاوی ای دوست در چند و چونم
جوابی نمی گیری از آزمونم
مرا مثل یک عکس با خود نگهدار
چه کاری ست دیگر تو را با درونم
کمی دیر پیدا شدی ، راستش عقل
زمانی ست چادر زده بر جنونم
زمانی ست حتی غزل هم نگفتم
تلنگر نزن بر سکوت فزونم
بر این سقف،خود اعتمادی ندارم
تو می دانی و سایه بی ستونم
خودت باش، آری در مسلخ عشق
تو بالنده تر از سپهر بلندی
تو مهری ،
تو ماهی ،
تو بارنده ابری به هر باغ بی بر
تو خوبی
تو پاکی
تو چون ژاله ی صبحگاه بهاری
تو برگی
تو باری
قرار دل بی قراری
تو ریزنده بر شط شوری و شوقی
تو چون آبشاری
تو سرچشمه ی نور مهر پگاهی
نسیم خوش صبحگاهی
تو نوری
تو شعری
تو شوری
تو ژرفای دریای وجد و سروری
تو روحی
تو جانی
تو یادآور پاکی کودکانی
تو بوی خوش بوستانی
تو شوق نویدی
تو گلهای سرخ و سپیدی
تو مهتاب رویایی تابناکی
تو خورشید خاکی
تو موجی ،
نسیمی
نسیمی که از توست امواج دریا
تو موجی
- که سر پنجه های نسیمش نوازد
تو وجدی
تو شوری
تو حالی
تو شعر خوش حافظی
- لایزالی
تو گلهای باغی
تو مدهوش و مستی
تو هستی
تو ای مایه ی شوق من
شادی من
تو ای گـوهـر پاک آزادی من ...
تقدیم به یگانه بانوی مهربانم