ندایی از درون من میگوید:
گر چه عقـل آئـینـه کردار ماست
مـا در آن آئـینـه هــرگــز نـنـگریم
بـاده تحقـیق چون خـواهـیم خورد
ما که مست هر خم و هر ساغریم
آگــه از عـیب نـهـان خـود نـهایم
پـردههـای عـیب مـردم مـیدریم!...
آن روزها که من
از دیدن تو سیر نمیگشتم
آن روزها که دیدن رویت
مثل هوا برای تنفس٬
لازم بود
وقتی که با تو بودن
فیضی عظیم بود و نامت را
در استعاره من
- " عظمت " میخواندم
هر گاه
پرهیب تو ز راه
از سایه سار ساحت دانشگاه
- میآمد
در من فوج طنین بال تپش بود و
- پرواز رنگ ز رخسار!...