شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است
...
خواستم بگویم فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ٬ دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه دختر مصطفی (ص) است ٬ دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر حسنین است ٬ دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر زینب است ٬ باز دیدم که فاطمه نیست.
نه این همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه ٬ فاطمه است ...
جوانمرد بودن در عین مرد نبودن ... شهرت در اوج پیدا نبودن ...
شکفتن هنگام پژمردن ... برخواستن در لحظه ی افتادن ... اینها همه یعنی چیزی نوشتن ...
فاطمه یعنی سبز ماندن پس از سرخ رفتن ... بین در و دیوار آرام خفتن ...
سیلی خوردن و باز یا علی گفتن ... در یک کلام یعنی مرگ را عمری به بازی گرفتن ... ! ...
" دکتر علی شریعتی "