واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

دیده بگشا ! ...

  

  دیده بگـشـا رنـج انسـان بین و سیل اشک آه  کـبـر پستــان بین و جـام جهل و فـرجـام گنـاه  دیده بگشا بر ستم، در این فریبستان، علی  شمع شبهــای دژم، مـاه غـریبستـان، علی  دیده بگشا نقش انسـان مـاند بـا جامـی تهی  سوخت لاله مُرد لیلی خشک شد سرو سهی  زاگهـی مـان جهل مـاند و جهل مـاند از آگهـی  دیده بگشا ای صنم ای ساقی مستان، علی  تیره شد از بیش و کـم، آیینه ی هستـان، علی
" در کعبه شد پدید و در محراب شد شهید

                                           
نـازم بـه حُسـن مطلع و حُسـن ختـام او "

غزل ! ...


وقتی غزلمساحت گریه را مشق می‌کندمن تبعیدی ترانه‌ها می‌شومدفترم کجاست؟ای گردباد وزیده از سمت کاسه چشم اخترانمی‌خواهم آواز فرشتگان را به سرود بنویسمتا مگر بارانی باشم بر منظره مقابر گوش کندارد باران می‌باردباران به خاطر گریه‌های ما می‌بارد!...

بهترین بهترین من ! ...


 

زرد و نیلی و بنفشسبز و آبی و کبود!با بنفشه‌ها نشسته‌ام،سال‌های سال،صبح‌های زود.مخمل نگاه این بنفشه‌ها،می برد مرا سبک‌تر از نسیم،از بنفشه زار باغچه،تا بنفشه زار چشم تو - که رسته در کنار هم -در بنفشه زار چشم تومن ز بهترین بهشت‌ها گذشته‌اممن به بهترین بهارها رسیده‌ام .
ای جدایی تو بهترین بهانه‌ی گریستن!
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده‌ام.

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من!لحظه‌های هستی من از تو پر شده‌ستآه!در تمام روز، در تمام شب،در تمام هفته،در تمام ماه،در فضای خانه، کوچه، راهدر هوا، زمین، درخت، سبزه٬ آبدر خطوط درهم کتاب،در دیار نیلگون خواب!
خوب خوب نازنین من!نام تو مرا همیشه مست می‌کندبهتر از شراب.بهتر از تمام شعرهای ناب.نام تو، اگرچه بهترین سرود زندگی‌ستمن ترا به خلوت خدائی خیال خود:بهترین بهترین من خطاب می کنم،بهترین بهترین من!...

تورا دوست می‌دارم ! ...


تورا که دشنه در رگِ خواب‌هایم می‌چرخانیو دهان ناگشوده زخم‌هایم رامی‌خندانیتورا دوست می‌دارمباور کن!هر شب که موسیقی منتشر ماهاز حوالی دریا باز می‌آیدو در حوصله‌ی حوض خانه‌مانخیمه می‌گشایدمن برمی‌خیزمو برگِ برگِ آوازهایم رادر باد می‌ریزماما،همیشه به همین سادگی‌ها نیستدیشب که تواز کنار خواب‌های پر خسوف منبر خاستی!و بلور رنگین رویاهایم رااز مهتابی تاریکبه بن‌بست بی‌ترانهانداختی!من برگِ برگِ آوازهایم رااز پرده پرده‌ی بغض‌هایمپنهان کردمو پرسه زنان،به خلوت پر کسوف کابوس‌هایمبازگشتم!...