غریو باد هیاهوگر
به باغ ها پیچید
و کوچه باغ پر از برگهای زرد سرگردان شد
و خاک باغ در انبوه برگهای خزان دیده
محو گشت
پنهان شد
و باد برگ درختان باغ را پیراست
درخت عریان شد
در آن دقایق پراضطراب
پرتشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
و روی رود روان رفت برگِ
مرگ اندیش ...
روحشان شاد و یادشان گرامی
دیرینه سالهاست که در دیدگاه من
شبهای ماهتاب چو دریاست آسمان
وین تک ستاره های درخشان بیشمار
سیمین حبابهاست که بر سطح آبهاست
در دیدگاه من
این ماه پرفروغ که بیتاب می رود
سیمینه زورقیست که بر آب می رود
رخشان شهابها که پراکنده می خزند
هستند ماهیان سبکخیز گرمپوی
کاندر پی شکار، شتابنده می خزند .
در دیدگاه من
دریاست آسمان و ندارد کرانه ای
جز بی نشانگی
از ساحلش نبوده خرد را نشانه ای
گفتم شبی به خویش :
این آسمان پیر
بحریست بیکرانه ولی چشم من مدام
دنبال ناخداست
پس ناخدا کجاست ؟
در گوش من چکید صدایی که نرم گفت :
"دریاست آسمان و در آن ناخدا " خداست ! ...
وقتی سکوت باید کرد
می توان با زبان گنجشک و برگ
نجوا کرد
و غم نامه ی درون را نوشت
خو گرفته ایم با این زبان
و می نویسیم
دوستی را
جوانی را
و
آ آزادی را ! ...