واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

واگویه ها

در دیده‌ی من اندرا * وز چشم من بنگر مرا * زیرا برون از دیده‌ها * منزلگهی بگزیده‌ام

خواب!...

 

شب به روی شیشه‌های تار
می‌نشست آرام٬ چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه‌ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو می‌کرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج می‌زد بر سر دیوار
در میان کاج‌ها جادوگر مهتاب
با چراغ بی‌فروغش می‌خزید آرام
گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جست‌وجو می‌کرد 


من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم ای خواب٬ ای سر انگشتت کلید باغ‌های سبز
چشم‌هایت برکه‌ی تاریک ماهی‌های آرامش
کولبارت را به‌روی کودک گریان من بگشا
و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری‌های فراموشی ... 

نظرات 3 + ارسال نظر
مسیح سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:10 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

:)

چه زیبا از خواب نوشتی

منم به هوس خواب نویسی افتادم دوباره

سربلند باشی

یاسمن چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:06 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

زیبا بود

رز صحرا شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:26 ق.ظ http://www.roze-sahra.blogfa.com/

سلام پریدخت نازنین
چشمهایت برکه تاریک ماهی های ارامش .........زیبا بود .....من لینکتون کردم ..........شاد باشی عزیز .....فعلا بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد